شرح مثنوی با نگاهی تطبیقی به مبانی عرفان نظری
ناهید عبقری
نویسنده در پیشگفتار، کتاب خود را به این ترتیب معرفی میکند:
شرح مثنوی با نگاهی تطبیقی به مبانی عرفان نظری :
جاذبه عظیم و حیرتانگیز شخصیّت ممتاز و والای مولانا و مراد محبوبش شمس، از عنفوان جوانی وجودم را مسخّر کرده بود و این شیفتگی زمینهای از جدّ و جهد وقفهناپذیری را فراهم آورد که در نهایت، خویش را در اقیانوس بیکران اندیشههای این ابرمرد عالم معنا غوطهور یافتم. اینک که چند دهه از روزگار شباب گذشته است بر آن شدم که به پشتوانه این عشق و جاذبه عظیم آن و با تکیه بر «عنایات حق و خاصان حق» دستاوردهای معنوی و روحانی حاصل از این سلوک را به صورت شرحی بر مثنوی معنوی به رشته تحریر آورم. این مهم ماحصل حدود سی سال مطالعه و تفکر در باب موضوعات عرفانی و بهخصوص مثنوی و دیوان کبیر و دیگر آثار منثور مولانا است. رهروان این وادی به خوبی واقفاند که برای اهتمام به امری چنین خطیر و سترگ، شناخت این شخصیّت والا و درک جهانبینیِ خاصِّ وی که از ورای آثار منظوم و منثور او، بنا بر استعداد و قابلیّتهای وجودیِ خواننده و محقّق جلوهگر است، یکی از ارکان اصلی و اساسی به شمار میآید که خود به تنهایی نیازمند سالها مطالعه و تحقیق و بررسی است که اگر عنایت سرمدی شامل حال باشد و عشق رهبر، امید است که حقیقت گوشه چشمی بنماید.
در ادامه مقدمه شرح مثنوی با نگاهی تطبیقی به مبانی عرفان نظری غوّاصی در اقیانوس اندیشههای مولانا و شرح این منظومه تعلیمی بینظیر، امری نبود که بتوان به اطمینانی تام، کمر همّت بر آن بست و علیرغم آنکه خویش را در قیاس با عظمت این کار، سخت ضعیف و ناتوان مییافتم، در نهایت، عشق بود که در عرصه کشمکشهای درونیام بر عقل پیروز شد و به فضل الهی در این وادی حیرت گام نهادم و خود را مجنونوار به هجوم اندیشههای تابناک و گهربار مولانا سپردم و در تقریر معانی در هر سطری که رقم خورد از حضرت حق یاری و استعانت طلبیدم تا در تبیین افکار و اندیشههای این انسان آسمانی و شرح گلهای گلستان ضمیرش که عطر دلنواز آن مرز قرون و اعصار را در نوردیده است به خطا نروم و در تقریر معانی بلندی که از اوج نردبام معرفت به گوش جهانیان رسانیده است و سرشار از خیالپردازیهای دلانگیز و بدایع پردازیهای بینظیر و تمثیلسازیهای پر رمز و راز است دچار لغزش نگردم؛ امّا اینکه علیرغم جدّ و جهد صادقانه و مستمر تا چه حد موّفق شدهام، اللهُ أعلَمُ بِالصَّوابِ و به فرموده مولانا:
دوست دارد یار این آشفتگی کوشش بیهوده به از خفتگی
گرایش اقشار گوناگون جوامع بشری، علیرغم پیشرفتهای شگفتانگیز در همه امور بخصوص در علوم، نسبت به مسائل معنوی و عرفانی، افزونی دارد و بسیار بجاست که با شهرت و محبوبیّت بینظیری که کلام جاذب و شورانگیز مولانا دارد، این گرایش بیش از هر عارف عاشق متصوّفی متوجّه وی باشد. این شوق در کثیری از خلق برانگیخته شده است که بدانند این انسان آسمانی که همه از او سخن میگویند، کسی که قالب تنگ زمان و مکان را برای خویش کوچک مییافت، کیست؟ این عارف شاعر که در بحری بیپایان و مالامال از عشق و طرب و شور و دلدادگی زیست که بود که امروزه اشعار و غزلیّاتش بر زبان عارف و عامی و پیر و جوان جاری است؟ این جاذبه کلام چه کسی است که مرز قرون و اعصار را در نوردیده و فرهنگها و ادیان و مذاهب گوناگون را تحت لوای «ملّت عشق»، پیوندی مهرآمیز زده است؟ او چه کس است که غزلیّات پرشور و دلانگیزش، هم در موسیقی سنّتی جایگاه والایی دارد و هم ستارگان موسیقی در آن سوی دنیا در صحنههای پر از نور و رنگ و صوت آن را به شیوهای نوین عرضه میدارند و چنین است که در پی شناخت این خورشید تابناک معرفت، میکوشند تا از ورای آثارش در حدّ امکان او را بشناسند و دریابند که رسالت و پیام اصلیاش از میان این همه گفتار چیست؟ و چنین بود که اندیشیدم چه زیباست اگر مثنوی، «کتابِ تعلیمی دانشگاهِ عرفانِ مولانا» که برای همه انسانها و در تمامی اعصار مفید، بلکه ضروری است به زبانی روان و ساده و حتّیالامکان جامع به شرح آید، آن چنانکه هر مشتاقی فراخور حال بتواند از این اقیانوس معنا سبویی بر کشد و جان تشنه خویش را سیراب سازد و در خور ادراک خود خوشهچین معارف والای آن باشد و بتواند از عطر دلاویز آن مشام جان را معطّر سازد و چه بجاست که بکوشم تا با ارائه اطّلاعاتی که در هر مقال مجال حضور مییابد بنا بر حوصله بحث گاه به اجمال و گاه به تفصیل، خواننده را کمتر نیازمند ارجاع به منابع و مآخذ دیگر بدارم.
در ادامه شرح مثنوی با نگاهی تطبیقی به مبانی عرفان نظری میخوانیم:
بنابراین، کوشیدم که در حدّ بضاعت خویش به سادگی و روانی به شرح تمامی ابیات مثنوی بپردازم و مجموعهای «تحلیلی ـ علمی» فراهم آورم که پاسخ شایسته و بایستهای باشد به سؤالاتی که در باب هر یک از ابیات و مفاهیم مربوط به آن مطرحاند و به این ترتیب در کنار توضیحات تحلیلی قواعد و دقایق عرفان نظری نیز حضور یابند به شیوهای که در طیّ آن، تمام ابیات شرح گردد و معنی واژهها و تعبیرات و اشارات قرآنی و احادیث بهطور کامل همراه هر بیت با ذکر مآخذ و منابع نوشته شوند و لطایف و ظرایف دقیق عرفانی به روشنی و روانی تمام در محلِّ خویش گفته آیند. با امید آنکه ماحصل این تلاش به فضل الهی و توجّهات حق مقبول طبع افتد.
و من الله التوفیق
شرح مثنوی با نگاهی تطبیقی به مبانی عرفان نظری ،ناهید عبقری
شرح مثنوی معنوی ۲
- آتش ِ عشقاست کاندر نِی فُتاد / جوششِ عشقاست کاندر مِی فُتاد
بنا به اعتقاد عرفا و گروهی از فلاسفه، عشق در همه موجودات و در کلّ کائنات ساری و جاری است و استدلال آنان بر این امر، تمایل ذاتی و فطری تمام موجودات است برای رسیدن به کمال وجودی خود و معتقدند که محرّک اصلی در کلیّه تحرّکاتی که در عالم هست عشق رسیدن به تکامل است؛ امّا هر موجودی به میزان استعداد خود تحرّک دارد؛ پس سوزی که در نوای نی است از آتش گدازنده عشق و جوشش می نیز به همان سبب است.
اینک بیمناسبت نیست اگر به عشق و مفهوم آن از دیدگاه بعضی از عرفا و حکما بپردازیم و آنچه را که مایه اصلی عرفان و عامل اساسی سیر و سلوک عارفان و جوش و خروش آنان است بررسی نماییم. لطیفهای را که ربّانی و ودیعهای را که الهی است. آتشی را که سوزاننده صفات بشری و گشاینده چشمِ دل سالک به عوالم ملکوتی است.
سهروردی در رساله فی حقیقه العشق: محبّت چون به غایت رسد عشق است و عشق را از عَشَقه گرفتهاند که گیاهی است و در بن درختها پدید میآید. ابتدا ریشهاش را در زمین محکم میکند، سپس سر بر میآورد و به دور درخت میپیچد، آن چنانکه تمامی درخت را میگیرد تا آن را بخشکاند و همچنین است در عالم انسانیّت که خلاصه موجودات است. تا قرن
پنجم هجری صوفیّه بیشتر از محبّت سخن گفتهاند و از آن زمان به بعد «عشق» در آثار منظوم و منثور عارفان راه یافته است. در قرن ششم با ظهور سنایی غزنوی، عشق در آثار عرفانی جایگاه خاصّی یافت و بعد، عطّار و دیگر بزرگان عرفان و تصوّف، بنیانِ آثار خویش را بر پایه عشق نهادند و لطایف بیشمار آفریدند.
از نخستین طلیعه آفرینش آدم تا کنون، انسان با عشق آشنا بوده و هرچه معرفت عمیقتری نسبت به مبدأ هستی یافته این حس در وی عمیقتر گشته، تا آنجا که خود را عاشق و خداوند را معشوق یافته است. هر تعریفی که درباره عشق گفته شود نارسا است؛ زیرا چیزی را میتوان وصف کرد که بر آن احاطه و اشراف تام باشد، حال آنکه عشق به تعبیر عارفان و حکیمان نور وجود است.
پس حقیقتِ عشق، یافتنی و چشیدنی است. فلوطین به دو قوس صعودی و نزولی معتقد است و میگوید: در قوس صعودی باید از آلایشهای دنیوی پاک شد و لطیفه نهانی که از آن عشق خیزد را جان میداند و مطلوب حقیقی وصول به حق است که حاصلِ آن بیخودی از خویش است.
نظریّه سریان عشق در کائنات در یونان باستان نیز وجود داشته است و افلاطون در رساله «مهمانی» میگوید: قلمرو قدرت خدای عشق تنها جان و تن انسان نیست، بلکه سراسر عالم هستی است.
شرح مثنوی معنوی ۲ :
- نِی، حریفِ هر که از یاری بُرید / پردههااَش پردههایِ ما درید
در این بیت نیز به نظر میرسد که مولانا از به کار بردن نی هر دو مفهوم آن را در نظر داشته است، هم نی به عنوانِ ساز و هم نی در معنای تمثیلی آن. در مورد نخستین، نی با بریده شدن از نیستان سوزی دارد و گدازی و این حال هماهنگ است با احوال هر عاشق در هجران معشوق، و پردههایی که مینوازد، سبب دگرگونی و تهییج افزونتر عاشق میشود و راز عشق را بر ملا میکند. در معنای تمثیلی آن نی، اشارهای است به حسامالدّین، انسان کاملی که مولانا به او تعلّق خاطر داشته است و میفرماید: حسامالدّین رفیق و همراه و همدمِ هر کسی است که از یاران دنیوی میبرد و خود را از قید تعلّقات میرهاند. سازی را که از عشق در دل ما نواخت، گامی بود از گامهای نوای دلدادگی و بیقراری، که نغمه این ساز، پردهها و حجابهای درونی ما را با وی به کلّی درید و از بین برد و اتّحادی بین عاشق و معشوق حاصل آمد.
شرح مثنوی معنوی ۲ ادامه:
- همچو نی زهری و تریاقی که دید؟ / همچو نِی، دمساز و مشتاقی که دید؟
انسان کامل در مراتب سیر و سلوک، تمام منازل را طی کرده و از کلیّه آفاتِ راه باخبر است و در مقام یک مرشد کامل، مشتاقان و طالبان را تعلیم میدهد و برای آنکه هر کس حقیقتِ نَفâسِ خویش را بشناسد و مشتاقِ حقیقی از مدّعی لافزن تمیز داده شود، آنان را به اشکال گوناگون میآزماید. ابتلای به دردها، رنجها و مصائب که در اینجا به زهر مانند شده؛ چون برای سالک تلخ و ناخوشایند است. هنگامی که سالک نقش ِ نَفâس را دریافت و لزوم مبارزه با آن را متوجّه شد، این حکیم الهی، وی را درمان میکند و پادزهر که همان امداد الهی است به کمک وی میشتابد؛ بنابراین ولیّ مانند محک عمل میکند و میزانی است برای سنجش حق از باطل. او که خود گرد تعلّقات را از دامنِ دل افشانده است، بیش از هر کسِ دیگری آرزومند و مشتاق همدمی و همنفسی و همصحبتی با کسانی است که خواهان رَشَد و هدایت هستند.
شرح مثنوی معنوی ۲ ؛به نقل از شرح مثنوی با نگاهی تطبیقی به مبانی عرفان نظری. ناهید عبقری
رباعیات مولانا
رباعیات مولانا . شماره ۱
ای در سر زلف تو پریشانیها گفتی ز فراق ما پشیمان گشتی |
واندر لب لعلت شکرافشانیها ای جان چه پشیمان که پشیمانیها |
رباعیات مولانا . شماره ۲
پرورد به ناز و نعمت آن دوست مرا تن خرقه و اندر او دل ما صوفی |
بردوخت مرقع از رگ و پوست مرا عالم همه خانقاه و شیخ اوست مرا |
رباعیات مولانا . شماره ۳
تا از تو جدا شده است آغوش مرا
در جان و دل و دید فراموش نهای |
از گریه کسی ندیده خاموش مرا از بهر خدا مکن فراموش مرا |
رباعیات مولانا . شماره ۴
تا عشق تراست این شکرخائیها کارت همه شب شرابپیمائیها |
هر روز تو گوش دار صفرائیها مکر و دغل و خصومتافزائیها |
رباعیات مولانا . شماره ۵
تا نقش خیال دوست با ماست دلا وانجا که مراد دل برآید ای دل |
ما را همه عمر خود تماشاست دلا یک خار به از هزار خرماست دلا |
رباعیات مولانا . شماره ۶
جز عشق نبود هیچ دمساز مرا جان میدهد از درونه آواز مرا |
نی اول و نی آخر و آغاز مرا کی کاهل راه عشق درباز مرا |
رباعیات مولانا . شماره ۷
زنهار دلا به خود مده ره غم را با ترّه و نانی چو قناعت کردی |
مگزین به جهان صحبت نامحرم را چون تره مسنج سبلت عالم را |
شماره ۸
عاشق همه سال مست و رسوا بادا با هوشیاری غصّۀ هرچیز خوریم |
دیوانه و شوریده و شیدا بادا چون مست شویم هرچه بادا بادا |
شماره ۹
گر بوی نمیبری در این کوی میا آن سوی که سویها از آنسوی آید |
ور جامه نمیکنی در این جوی میا میباش همان سوی و بدین سوی میا |
شماره ۱۰
من تجربه کردم صنم خوشخو را یک روز گره نبست او ابرو را |
سیلاب سیه تیره نکرد آن جو را دارم بیمرگ و زندگانی او را |
شماره ۱۱
یک طرفه عصاست موسی این رمه را
نی سور گذارد او و نی ملحمه را |
یک لقمه کند چو بفکند این همه را هر عقل نکرد فهم این زمزمه را |
به انتخاب ناهید عبقری. مهرداد علیزاده شعرباف.
۵۰ بیت ابتدایی مثنوی معنوی مولوی
بشنوید ای دوستان این داستان
خود حقیقت نقد حال ماست آن
بود شاهی در زمانی پیش ازین
ملک دنیا بودش و هم ملک دین
اتفاقا شاه روزی شد سوار
با خواص خویش از بهر شکار
یک کنیزک دید شه بر شاهراه
شد غلام آن کنیزک پادشاه
مرغ جانش در قفس چون میطپید
داد مال و آن کنیزک را خرید
چون خرید او را و برخوردار شد
آن کنیزک از قضا بیمار شد
آن یکی خر داشت و پالانش نبود
یافت پالان گرگ خر را در ربود
کوزه بودش آب مینامد بدست
آب را چون یافت خود کوزه شکست
شه طبیبان جمع کرد از چپ و راست
گفت جان هر دو در دست شماست
جان من سهلست جان جانم اوست
دردمند و خستهام درمانم اوست
هر که درمان کرد مر جان مرا
برد گنج و در و مرجان مرا
جمله گفتندش که جانبازی کنیم
فهم گرد آریم و انبازی کنیم
هر یکی از ما مسیح عالمیست
هر الم را در کف ما مرهمیست
گر خدا خواهد نگفتند از بطر
پس خدا بنمودشان عجز بشر
ترک استثنا مرادم قسوتیست
نه همین گفتن که عارض حالتیست
ای بسا ناورده استثنا بگفت
جان او با جان استثناست جفت
هرچه کردند از علاج و از دوا
گشت رنج افزون و حاجت ناروا
آن کنیزک از مرض چون موی شد
چشم شه از اشک خون چون جوی شد
از قضا سرکنگبین صفرا فزود
روغن بادام خشکی مینمود
از هلیله قبض شد اطلاق رفت
آب آتش را مدد شد همچو نفت
شه چو عجز آن حکیمان را بدید
پا برهنه جانب مسجد دوید
رفت در مسجد سوی محراب شد
سجدهگاه از اشک شه پر آب شد
چون به خویش آمد ز غرقاب فنا
خوش زبان بگشاد در مدح و دعا
کای کمینه بخششت ملک جهان
من چه گویم چون تو میدانی نهان
ای همیشه حاجت ما را پناه
بار دیگر ما غلط کردیم راه
لیک گفتی گرچه میدانم سرت
زود هم پیدا کنش بر ظاهرت
چون برآورد از میان جان خروش
اندر آمد بحر بخشایش به جوش
درمیان گریه خوابش در ربود
دید در خواب او که پیری رو نمود
گفت ای شه مژده حاجاتت رواست
گر غریبی آیدت فردا ز ماست
چونک آید او حکیمی حاذقست
صادقش دان کو امین و صادقست
در علاجش سحر مطلق را ببین
در مزاجش قدرت حق را ببین
چون رسید آن وعدهگاه و روز شد
آفتاب از شرق اخترسوز شد
بود اندر منظره شه منتظر
تا ببیند آنچ بنمودند سر
دید شخصی فاضلی پر مایهای
آفتابی درمیان سایهای
میرسید از دور مانند هلال
نیست بود و هست بر شکل خیال
نیستوش باشد خیال اندر روان
تو جهانی بر خیالی بین روان
بر خیالی صلحشان و جنگشان
وز خیالی فخرشان و ننگشان
آن خیالاتی که دام اولیاست
عکس مهرویان بستان خداست
آن خیالی که شه اندر خواب دید
در رخ مهمان همی آمد پدید
شه به جای حاجبان فا پیش رفت
پیش آن مهمان غیب خویش رفت
هر دو بحری آشنا آموخته
هر دو جان بی دوختن بر دوخته
گفت معشوقم تو بودستی نه آن
لیک کار از کار خیزد در جهان
ای مرا تو مصطفی من چو عمر
از برای خدمتت بندم کمر
مثنوی معنوی مولوی ۵۰ بیت ابتدایی. مثنوی معنوی مولوی – ناهید عبقری
مولانا شناسی
مولانا شناسی از قلم ناهید عبقری:نامِ نامی او محمّد و لقب آن جناب مستطاب جلال الدّین است. با لقب خداوندگار نیز حضرتش را خطاب میکردهاند و احمد افلاکی در روایتی از بهاءالدّین ولد نقل میکند که «خداوندگار من از نسلی بزرگ است». در ششم ربیعالاوّل سال ۶۰۴ هجری قمری برابر با ۳۰ سپتامبر ۱۲۰۷ در شهر بلخ متولّد شد. این شهر در آن روزگار جزو کشور پهناور ما، ایران بود و اینک شهر بلخ به نام مزار شریف، مرکز استان بلخ و در کشور افغانستان واقع شده است. علّت شهرت وی به رومی و مولانای روم، طول اقامت وی در شهر قونیه بود که اقامتگاه اکثر عمر وی به شمار میرفت و آرامگاه او نیز در همین شهر به کعبهالعشّاق موسوم است.
پدر مولانا، محمّد بن حسین خطیبی است که به بهاءولد معروف شده و او را سلطان العلماء لقب دادهاند. پدر بهاء ولد، حسین بن احمد نیز به روایت افلاکی، خطیبی بزرگ و از افاضل روزگار و علاّمه زمان به شمار میرفت. چنانکه رضیالدّین نیشابوری نزد وی تعلیم دیده بود که خود از عالمان و فقیهان بنام قرن ششم هجری بود. زندگی بهاءالدّین (متولّد ۵۴۶ ق / ۱۱۴۸ م) که مولانای بزرگ نیز نامیده میشد و از متکلّمان الهی بنام بود، مشحون از کرامات است که در رأس آنها این کرامت که لقب سلطانالعلمایی را حضرت محمّد(ص) به او عطا کرده است، جای دارد. نوه او، سلطان ولد، آن را در ابتدانامه چنین روایت کرده است: مفتیان و عالمان بزرگ بلخ در یک شب خواب واحدی میبینند که در آن رؤیا، پیامبر(ص) در خیمهای شاهانه حضور دارد و با ورود بهاءالدّین ولد، رسول گرامی(ص)، وی را در کنار خویش جای میدهد و از همگان میخواهد که بعد از این بهاءالدّین ولد را سلطان عالمان خطاب کنند.
بنابراین محقّقان معتقدند: به استناد اعتماد بر این رؤیای صادقه و اشرافی که بهاءالدّین ولد بر ضمایر آنان داشته و پیشاپیش از آنچه بر آنها گذشته به ایشان خبر داده است، وی با اطمینان خاطر لقب سلطان العلمایی را زیر فتواهای خود میافزوده است.
روایت دیگری وی را از اولاد ابوبکر میداند، این مطلب را نخستین بار سپهسالار سر زبانها انداخته است؛ ولی در معارف سلطانالعلماء و آثار مولانا و در کتیبه عربی مزار سلطانالعلماء و مولانا نیز کوچکترین اشارهای بدین انتساب نیست. همچنین در مقدمه عربی دیوان کبیر (نسخه شماره ۶۷ کتابخانه موزه مولانا) درباره این انتساب اشارهای نرفته است. نتیجه آنکه روایاتی که نسب سلطانالعلماء را به ابوبکر میرساند بعد از زمان سلطان ولد نوشته شده و حقیقتی ندارد.
شاید این روایت ناشی از آن باشد که نام جدّ مادری سلطانالعلماء، ابوبکر بوده است (شمس الائمه ابوبکر محمّد) و این شباهت اسمی با نام ابوبکر نخستین خلیفه راشدین، تخلیط شده باشد. خالصه خاتون، مادر شمس الائمه از فرزندان امام محمّد تقی الجواد نهمین پیشوای شیعیان بوده است و به نوشته افلاکی، سلطانالعلماء پیوسته بدین نسب افتخار میکرده است. همانگونه که از معارف بهاءالدّین ولد میتوان دریافت، وی نه تنها در تصوّف، بلکه در علوم عصر خود تبحّری بهسزا داشته و لقب سلطانالعلماء بر وی برازنده بوده است. علیرغم آراستگی بهاءالدّین ولد به علوم نقلی و فضایل عصر خویش، وی به تألیف و قید معانی در کتاب نپرداخته و تنها اثر موجود از او کتابی است به نام «معارف» که صورت مجالس و مواعظ او به شمار میآید. تأثیر این کتاب و اندیشه او بر فکر و آثار مولانا بسیار بوده است و با مطالعه و بررسی، اشتراک خطوط عمده فکر و مبانی اصلی تصوّف در آثار مولانا و معارف بهاءولد مشخّص میگردد.
ادامهی مولانا شناسی در پُست بعدی…
شرح مثنوی
- کز نیستان تا مرا ببریدهاند در نفیرم مرد و زن نالیدهاند
از روزی که مرا از «نیستان وحدت» جدا کردهاند، چنان نالیدهام که همگان به خروش آمده و نالیدهاند.
- سینه خواهم شَرحه شَرحه از فراق تا بگویم شرحِ درد اشتیاق
اشتیاقی که مولانا برای پیوستن به دریای وحدت الهی دارد، دردی را در وی به وجود میآورد که درک این درد برای آن کس که چنین تجربه عارفانه و عاشقانهای ندارد ممکن نیست؛ بنابراین مولانا که میخواهد دردِ اشتیاق خویش را شرح دهد، جویای سینهای است که شرحهشرحه شده و قابلیّت لازم را برای همدلی و تفاهم یافته باشد. در بیت چهارم از شرح مثنوی میخوانیم:
- هر کسی کو دور ماند از اصلِ خویش باز جوید روزگار وصل خویش
هر کسی که از اصل و مبدأ خویش که همان حقیقت وجودی اوست، دور مانده باشد و این دور ماندن را دریابد، مشتاق بازگشت به اصل خویش است.
- من به هر جمعیَّتی نالان شدم جفتِ بد حالان و خوش حالان شدم
من در جوار همگان نشستم و شرح این هجران را برای هر کس و به زبان خاصّ وی بیان داشتم. برای کسانی که خوابآلوده و غفلتزده بودند و آنان که درونی آگاه و متعالی داشتند. سعی کردم برای درک این فراق و به یاد آوردن ایّام وصال ایشان را یاری کنم.
- هر کسی از ظنّ ِ خود شد یارِ من از درون من نجُست اسرارِ من
آنچه را که گفتم، شنوندگان شنیدند؛ امّا هر کس بنا بر تصوّرات و پندار و میزان ادراک، چیزی را که با حال درونیاش منطبق بود، پذیرفت و فراتر از آن نرفت و به اسراری که در کلام مستور بود، وقوفی نیافت.
- سِرّ ِ من از ناله من دور نیست لیک چشم و گوش را آن نور نیست
اسراری که در کلام مولانا نهفته است، از ناله نی که همان سخن اوست، جدا نیست، درهم پیچیده و ممزوج است؛ امّا برای درک آن، چشمی بینا و گوشی شنوا لزوم مییابد، نه چشم و گوش سَر. مقصود چشم بصیرت و گوشِ حقیقتنیوش است که فقط از درونی پاک و مصفّا میتوان چنین انتظاری داشت.
- تن ز جان و جان ز تن مستور نیست لیک کس را دیدِ جان دستور نیست
بین «تن» و «جان» آدمی که همان روح انسانی مقیّد در جسم است، پرده و حجابی نیست؛ امّا هیچ کس قادر به رؤیت جان (روح) با چشمِ سَر نیست؛ زیرا سنخیّت و جنسیّتی بین تن که مادّی و روح که نور محض است وجود ندارد. به همین ترتیب سِرّی که در کلام اولیا و انسانِ کامل نهفته است، «جانِ کلام» است که در کالبدی به نام سخن یا «کلام» نهفته است که عام خلق قادر به درک آن نیست.
- آتش است این بانگ نای و نیست باد هر که این آتش ندارد، نیست باد
صوتی که از نای بر میخیزد، فریادی است ناشی از شرارههای آتش عشق الهی و شعلههای سوزاننده درد فِراق. این یک صوت عادی حاصل از خارج شدن هوا از حنجره نیست. هر کسی که واجد چنین عشقی نباشد سرد و افسرده است. بادا که این سردی و انجماد برای همگان نیست باشد؛ زیرا در جهانبینی عارفانه عاشقانه مولانا، آفرینش جهان و خلقت بر اساس ِ عشق است.
به نقل از
شرح مثنوی نگاهی تطبیقی به مبانی عرفان نظری، ناهید عبقری
پیام ریاست محترم جمهور برای سومین همایش بینالمللی شمس و مولانا:
سومین همایش بین المللی شمس و مولانا :
خداوند بزرگ را سپاس میگویم کهن بنیاد و تولیت شمس تبریزی را در برگزاری این همایش علمی، ادبی و عرفانی، آن هم در دارالقرار شمس و دارالصفای شهرستان خوی و در قلمرو سه استان عرفان ستای و ادبخیز و هنرآفرین آذربایجان غربی و آذردبایجان شرقی و اردبیل توفیقی برسزا ارزانی داشت.
بدیهی است از رهگذر ارائه مقالههای وزین و ایراد سخنان عارفانه و فاضلانه استادان، پژوهشگران و جوانان فرهیخته تشنه معرفت، این همایش از دل برخاسته، سرآغاز تحولی بنیادین و جامع در حوزههای عرفانی، فلسفی، کلامی، ادبی، فرهنگی و اعتقادی بود و به دلیل بستگی و شیفتگی مردم سراسر گیتی به این دو پدیده ناب حوزه معرفت و این دو ودیعه گرانسنگ جانمعنی از خلال آثاری ماندگار و پربار چون مثنوی معنوی مولانا که خود آن را اصول اصولالدینش نامیده و گفته: «نردبان آسمانست این کلام، عروج پله پله انسان کامل را تا ملاقات ربالارباب میسر تواند ساخت».
اثر دیگر مولانا ـ که همان دیوان کبیر عزلیات شمس تبریزیست ـ حکایتی است از شوریدگیها، فراهنجاریها و پرواز به ابدیتی توصیف ناپذیر که «مرگ» را گشایش درب زندان دانسته است.
سومین همایش بین المللی شمس و مولانا با حضور دبیرکل کمیسیون ملی یونسکو- ایران، در خوی آغاز بکار کرد
سومین همایش بین المللی شمس و مولانا با حضور دبیرکل کمیسیون ملی یونسکو- ایران، معاونان رئیس جمهور، مسئولان استانی و شهرستانی و مهمانان خارجی آغاز به کار کرد.
به گزارش روابط عمومی کمیسیون ملی یونسکو- ایران، این همایش ۱۵مهرماه ۱۳۹۶ با حضور دکتر سعدالله نصیری قیداری، دبیرکل کمیسیون ملی یونسکو- ایران، دکتر حسینعلی امیری، معاون پارلمانی رئیس جمهور، دکتر اشرف بروجردی، معاون رئیس جمهور و رئیس مرکز اسناد و کتابخانه ملی، دکتر عبدالمهدی مستکین، مدیر گروه فرهنگ کمیسیون ملی یونسکو- ایران، مهندس سعادت، استاندار آذربایجان غربی، فرماندار خوی و جمعی از مولوی شناسان و شمس پژوهان و مهمانان خارجی کشور در محل سالن اجتماعات فرمانداری خوی آغاز به کار کرد.
در این همایش، پیام دکتر روحانی، رئیس جمهوری اسلامی ایران به سومین همایش شمس و مولانا توسط دکتر امیری معاون رئیس جمهور قرائت شد.
برای این همایش که از ۱۵ مهر در خوی آغاز شد و تا ۱۶ مهر ادامه دارد، ۱۸۰ مقاله از پژوهشگران به دبیرخانه ارسال شده است که ۱۲ مقاله برتر در همایش ارائه می شود؛ مهمترین محورهای آثار ارائه شده عبارتند از:
_ مولوی در مقالات شمس
_ عرفان و اندیشه و ادب در مقالات شمس
_ شمس در آثار مولوی
لازم به ذکر است که این همایش با همکاری کمیسیون ملی یونسکو- ایران، پژوهشگاه علوم انسانی کشور و تولیت بارگاه شمس تبریزی برگزار و مقالات ارائه شده آن در قالب کتابی به چاپ خواهد رسید.
در حاشیه این همایش، گلباران مزار شمس تبریزی جهت بزرگداشت و ادای احترام به مقام شامخ آن، توسط میهمانان سومین همایش بین المللی شمس و مولانا صورت پذیرفت.
همچنین در روز اول این همایش، پنلی تخصصی با موضوع نقد شمس پژوهی دهه اخیر ایران هم ارائه شد.
همایش بین المللی شمس و مولانا.
سیر معنوی با قصّههای مثنوی
ناهید عبقری
سیر معنوی با قصّههای مثنوی عنوان کتابی است که در واقع خلاصه و چکیدهی قصّهها و برخی لطایف و تمثیلات شش دفتر مثنوی است که با دقّت تام در جامعیّت و گزیدهنویسی به نگارش آمده و در آن به نمادسازیها و رمزپردازیها هم توجّه ویژه شده است چون قصّهپردازی نزد عارفان و معلّمان بشریّت هدفی جز انتقال معانی و معارف در قالبی شیرین و به یادماندنی را در پی ندارد. سیر معنوی با قصّههای مثنوی هرچند از ظاهری کوچک و فشرده برخوردار است؛ امّا از آنجایی که تقریبآ در برگیرندهی تمام قصّههای شش دفتر مثنوی به صورتی موجز است، در پرتوِ عظمت و صلابت مثنوی واجد همین ویژگیهاست با مقام و جایگاهی ممتاز که یک روایت علمی جامع، لطیف و به اجمال میتواند از قصّههایی که همه «نقد حال»اند، برخوردار باشد.
اقیانوس بیکران و جاذبِ اندیشههای مولانا زمینهساز جدّ و جهد وقفهناپذیر و سی سالهای شده است که محصول آن را به صورت شرحی جامع و تفصیلی بر مثنوی شریف به رشتهی تحریر آوردهام با عنوان «شرح مثنوی معنوی» که در شش مجلّد است و بالغ بر شش هزار صفحه. کوشیدهام که در آن نکتهای را فرو ننهم و از شرح هیچ یک از معانی و معارفی که در لابهلای قصّهها تداعی شده است، غفلت نَوَرزَم و بنا بر بضاعت، اهتمام ورزیدم تا خوانندهی مشتاق را از ارجاع به منابع و مآخذ عدیده معاف بدارم و آنچه را که ضروری و گاه بیش از حدّ نیاز و در خور فرهیختگان محقّق است، بنگارم؛ بنابراین «شرح مثنوی معنوی» همانند خودِ مثنوی، فراگیر است و در برگیرندهی مخاطبان عام و خاص. هر کس بر این خوان به فراخور حال خویش بهرهای مییابد و ذوقی و حالی. «عاشقان» شیوهی نگارش را عاشقانه مییابند و «صاحبدلان» عارفانه و «طالب علمان» هم عرفان عاشقانهی مولانا را منطبق با قواعد عرفان نظری و پاسخگویِ عقلگرایی.
نگاهی نسبتآ به تفصیل به سیر معنوی با قصّههای مثنوی سبب گِردآوری مجموعهای است شامل شش مجلّد که با عنوان «از عارف قصّهگو بشنو» برای جوانان و نوجوانان فراهم آمده است. هرچند که به امید بهرهمندیِ این گروه خاص که عزیزان و آیندهسازاناند، نگاشته شده است؛ امّا نحوهی نگارش ِ آن، جامعیّت نثر و نظم قصّهها، تقریر دقایق و ظرایف عرفانی یا معانی و معارفی که متناسب با هر حکایت تداعی شدهاند و سیلابوار و آتشفشانگون از چشمههای درون مولانا جوشیدهاند نیز بنا بر ظرفیت قصّهها موجوداند و بر پرباریِ آن میافزایند؛ بنابراین مخاطب آن علاوه بر جوانان و نوجوانان، هر مشتاق صاحبدلی که حقایق دلش را ربوده است، هم هست.
این بود اشارهای گذرا و فهرستوار به ماحصل تلاشی که عمری را شامل شده است. امیدم انتقال اندیشههای اَبَرمردی است که دلهای خلق را علیرغم تکثّر و تنوّعِ دین، مذهب و عقیده تحت لوایِ «ملّت عشق» پیوندی مهرآمیز زده است؛ البتّه شک نیست که در این مهم کمی و کاستیهای فراوانی هست که آرزومندم به دیدهی بزرگی و اغماض بنگرند و شرمندگیام را بپذیرند.
امید که مثنوی پژوهان و فرهیختگانی که در این حوزه صاحب نظراند، مرا از راهنماییهای خویش محروم ندارند.
والسلام؛ ناهید عبقری؛ به نقل از سیر معنوی با قصّههای مثنوی. به قلم ناهید عبقری.
جبر و اختیار در مثنوی مولانا :
بیت ۶۱۹ از دفتر اول: تو ز قرآن باز خوان تفسیرِ بَیت گفت ایزد: ما رَمَیتَ اِذ رَمَیت
جبر و اختیار در مثنوی مولانا
رسول گرامی خدا(ص) در جنگ بدر مشتی سنگریزه به سوی لشکر قریش پرتاب کرد و پیش از شروع جنگ، لشکر قریش گریختند. قرآن میفرماید: آنچه که پرتاب شد در حقیقت خداوند پرتاب کرد و این کار برای آزمون نیکوکاران در روز جنگ بدر بود تا لطف خود را به اهل ایمان بنماید. لِیُبلیَ المُؤمِنینَ مِنهُ بَلاءً حَسَنآ.
ازاین آیه استنباط میشود که دست نبی، دست خداست؛ زیرا پرتاب سنگریزهها گرچه ظاهرآ بادست رسول(ص) بود؛ امّا تأیید حق تعالی در این امر سبب شد که قدرتی خاصّ در آن وجود داشته باشد؛ پس فعل الهی بود و در حقیقت بیانی است از وحدت عارفانه (وصال عارفانه) رسول گرامی(ص) که به مقام فناء فیالله و بقاء بالله رسیده بود.
زیرا که جبر و اختیار در مثنوی مولانا ، موجب لغزش افهام و اذهان نشود و قدرت خالق را با اختیار مخلوق اشتباه نکنند و نپندارند که بشر در اعمال خود «مجبور» است و هیچ اختیاری ندارد، میگوید: «تو ز قرآن باز پرس تفسیر بیت» و بر حسب شعار مذهبی خود که همان «ما رَمَیتَ اذ رَمَیتَ» است، حالتی مابین جبر و تفویض مطلق را بر میگزیند که همان اعتقاد شیعه امامیه است: «لا جبرَ و لا تفویضَ بل أمرٌ بینَ الاîمرینِ». بسیاری از فلاسفه اسلامی به ویژه آن گروه که شیعه امامی بودهاند از قبیل: خواجه نصیرالدّین طوسی و قطبالدّین محمّد رازی در مسأله جبر و اختیار همان مسلک بینالامرین و حالت مابین جبر و اختیار را برگزیدهاند، مخصوصآ گروه متأخّران که پیشوای آنها صدرالمتألّهین یعنی ملاصدرای شیرازی «متوفی به سال ۱۰۵۰ ه . ق» است، درین باره با مسلک مولانا که مأخوذ از «ما رَمَیتَ اذ رَمَیتَ» باشد، بسیار نزدیک گشتهاند، آن چنانکه میتوان گفت: پیرو اندیشه و طرز تفکر او شدهاند. حاج ملاّ هادی سبزواری «متوفی به سال ۱۲۸۹ ه . ق» که از خواصّ پیروان اندیشه فلسفی ملاّصدرا بود میگوید: «الفِعلُ فِعلُ اللهِ وَ هُوَ فِعلُنا». مولانا در مسأله جبر و اختیار بسیار پافشاری کرده بهطوری که در تمام شش دفتر مثنوی و بیش از همه در دفتر اوّل و پنجم به تفصیل و یا به اختصار درین باب سخن گفته و دلایلی برای اثبات اختیار و ابطال جبر مطلق آورده است. با یک جمعبندی کلّی میتوان گفت: مولانا در بیان اثبات اختیار و ردّ جبر مطلق به چند دلیل تکیه دارد که عبارتند از:
۱ ـ وجدان بشری، که اختیاری را برای خویش حس میکند.
۲ ـ تردید در بعضی امور که فلان کار را انجام بدهم یا ندهم دلیل آن است که اختیاری را حس میکند.
این که فردا این کنم یا آن کنم این دلیل اختیار است ای صنم
مولانا در این بیت در مورد جبر و اختیار در مثنوی مولانا اذعان میدارد که انسان در امور غیر ممکن حالت تردید پیدا نمیکند، مثلا هرگز فکر نمیکند که به هوا بپرد یا کوه سنگین را با یک دست از جای برکند، یا در امور تکوینی هرگز به فکر نمیافتد که قد خود را بلند کند یا اینکه به جای دو چشم، چهار چشم داشته باشد.
۳ ـ تفاوت آشکاری که بین حرکات غیرارادی و حرکات ارادی است، مانند ارتعاش دست بیماری که رعشه دارد و حرکات دست کسی که در حال نگارش موضوعی است که تمام این حرکات تحت کنترل و اختیار نویسنده است.
۴ ـ امر و نهی، وعده و وعید که در کتب الهی آمده است. اگر فرد اختیار نداشته باشد چه مفهومی میتواند داشته باشد؟ قوانین وضع شده در جوامع بشری که در آن انسان را موظّف به انجام و رعایت بعضی قوانین و مکلّف به منع انجام بعضی امور مینماید، نشانه اختیار بشر در انجام یکسری اعمال است.
۵ ـ حالت ندامت و پشیمانی که بعد از انجام اعمال ناشایست در انسان به وجود میآید.
۶ ـ حالت خجلت و شرمساری از یادآوری کارهای زشت و اعمال نادرست.
۷ ـ حالت خشم و کینه نسبت به اعمال و گفتار دیگران که اگر آنان را مختار ندانیم، چنین احساسی نداریم.
به نقل از شرح مثنوی معنوی با نگاهی تطبیقی به مبانی عرفان نظری. جلد۱٫ ناهید عبقری
غزلیات مولوی
غزل شماره ۱٫
غزلیات مولوی . به انتخاب ناهید عبقری. مهرداد علیزاده شعرباف
ای دل چه اندیشیدهای در عذر آن تقصیرها؟ | زآن سوی او چندان وفا، زین سوی تو چندین جفا | |
زآن سوی او چندان کَرَم، زین سو خلاف و بیش و کم | زآن سوی او چندان نِعَم، زین سوی تو چندین خطا | |
زین سوی تو چندین حسد چندین خیال و ظن بد | زآن سوی او چندان کشش چندان چشش چندان عطا | |
چندین چشش از بهر چه؟ تا جان تلخت خوش شود | چندین کشش از بهر چه؟ تا دررسی در اولیا | |
از بد پشیمان میشوی، الله گویان میشوی | آن دم تو را او میکُشد، تا وارهاند مر تو را | |
از جرم ترسان میشوی، وز چاره پرسان میشوی | آن لحظه ترساننده را با خود نمیبینی چرا؟ | |
گر چشم تو بربست او، چون مهرهای در دست او | گاهی بغلطاند چنین، گاهی ببازد در هوا | |
گاهی نهد در طبع تو، سودای سیم و زر و زن | گاهی نهد در جان تو، نور خیال مصطفیٰ | |
این سو کشان سوی خوشان، وآن سو کشان با ناخوشان | یا بگذرد یا بشکند کِشتی در این گردابها | |
چندان دعا کن در نهان، چندان بنال اندر شبان | کز گنبد هفت آسمان در گوش تو آید صدا | |
بانگ شُعَیب و نالهاش، وآن اشک همچون ژالهاش | چون شد ز حد از آسمان، آمد سحرگاهش ندا | |
: «گر مجرمی، بخشیدمت؛ وز جرم آمرزیدمت | فردوس خواهی، دادمت؛ خامش رها کن این دعا» | |
گفتا: «نه این خواهم نه آن! دیدار حق خواهم عیان | گر هفت بحر آتش شود، من دَررَوَم بهر لقا | |
گر رانده آن منظرم بستست از او چشم ترم | من در جحیم اولیٰترم، جنت نشاید مر مرا | |
جنت مرا بیروی او، هم دوزخست و هم عَدو | من سوختم زین رنگ و بو، کو فَرّ انوار بقا؟» | |
گفتند: «باری کم گِریْ، تا کم نگردد مبصری | که چشم نابینا شود، چون بگذرد از حَدِ بَکا» | |
گفت: «ار دو چشمم عاقبت خواهند دیدن آن صفت | هر جزو من چشمی شود، کی غم خورم من از عمی؟ | |
ور عاقبت این چشم من محروم خواهد ماندن | تا کور گردد آن بصر! کو نیست لایق دوست را | |
اندر جهان هر آدمی باشد فدای یار خود | یار یکی انبان خون، یار یکی شمس ضیا» | |
چون هر کسی درخورد خود، یاری گُزید از نیک و بد | ما را دریغ آید که خود فانی کنیم از بهر لا | |
راوزی یکی همراه شد با بایزید اندر رهی | پس بایزیدش گفت: «چه پیشه گزیدی ای دغا؟» | |
گفتا: «که من خربندهام» پس بایزیدش گفت: «رو!» | یا رب خرش را مرگ ده! تا او شود بنده خدا |