بشنو، این نی چون شکایت میکند از جداییها حکایت میکند
مولانا در شروع منظومه عظیم مثنوی و در هجده بیت ابتدای آن چکیدهای از تجارب روحانی و معنوی و اهداف تعلیمی خویش را به اجمال تبیین میدارد و ماحصل ناب و گرانقدری را که پس از سیر و سلوک بسیار و تزکیه نفس و رسیدن به عالیترین درجات روحانی و معنوی در ارتباط با حقیقت انسان به الهامات ربّانی و شهود عینی و یقینی حقّانی در اوجِ آسمان معرفت دریافته است، وحیآسا و در حدّ توان درک انسان جویای حقایق به زبانی ساده و در عینحال پر رمز و راز تقریر میدارد و بعد در طیّ دفاتر ششگانه این اثر مُلهم از حق، به تبیین و تفسیر اندیشه هموارهاش «بشنو این نی چون شکایت میکند» میپردازد و برای تفهیم این معانی بلند بر خلاف روش بسیاری از عرفا و متصوّفه متقدّم و یا همعصر که تعالیم عرفان نظری و عملی را خشک و در قالب عبارات و جملات ثقیل عرضه میداشتند، سنّتشکنی کرده و از قالبی ظریف و لطیف و قابل انعطاف به نام قصّه و حکایت و تمثیل سود جسته است.
احاطه بسیار این انسانِ سترگ به آیات مختلف قرآن و احادیث گوناگون و علوم رایج آن عصر و حافظه فوقالعاده نیرومند و ذهن پویای او و قدرت تداعی شگفتانگیزش موجب شده است که در حین بیان یک حکایت یا تمثیل به زیبایی تمام و سهولتی حیرتانگیز، از مضامین قرآنی بهره ببرد و با اشاراتی ظریف، کلام خود را تحکیم بخشد و یا به احادیث گوناگون استناد جوید. باشد که منکران را نیز به راه حق دلالتی گردد و با طرح موضوعات گوناگون فقهی و یا کلامی و فلسفی، مفاهیم بلندی را که ظرایف و لطایفی دقیقاند به تقریر آورده است.
بیت آغازین تمثیلی است دلانگیز که انسان را در ماورای زمان و قرون و اعصار، بر خوانی از حقایق و معارف که از کرم گسترده است، مینشاند و صلای عام در میدهد که با گوشِ جان بشنود شکایت این نی را، شِکوه و ناله مولانا را در مقامِ انسان کاملِ واصل، کسی که از خودی خویش تهی شده و مانند نیِ میانتهی است که نایزن در آن میدمد و صدای برخاسته از نی، گرچه صوت و صدای نی است؛ امّا در حقیقت، تأثیر و نتیجه دمیدن نایی (نایزن) در نی است؛ پس با گوش دل بشنو و درک کن آنچه را که برای تو حکایت میکند و این حکایت، شرح جداییهاست و شِکوه و ناله نی که نمادی از مولانا در مقام انسانِ کامل است.
این شکایت، شِکوه از جداییهاست. هجران از مبدأ و اصلی که حقیقتِ انسان متعلّق بدان است و از آن هستی یافته است، همانگونه که نی، آن گیاه آبی، به دست قدرت و اراده انسان از نیستان بریده میشود و با هنرمندی از این ساقه میانتهی، سازی بادی میسازد و در آن میدمد و حسّی را که میخواهد به شنونده القا میکند، آدمی نیز بنا بر مشیّت و اراده الهی از اصل خویش جدا شده است و به دست قدرت حق تعالیû، وجودی که استعداد و قابلیّت «نای شدن» را دارد، با هدایت ویژه الهی، در تهی شدن از خویش، یاری و امداد میشود و بدینسان انسانی که به کمال الهی میرسد؛ همان «نی» میانتهی است که به دست قدرت حق ساخته شده است و «نایی» آن کسی جز حق نیست و حضرت حق است که در نی میدمد و اوست که این سوز و گداز عاشقانه ناشی از هجران را میپسندد و هم اوست که خواهان بازگشت نی به نیستان است و ناله و سوز این سَری ناشی از جذب آن سَری است.
اینک مولانا، ناله و فغانی را که سر میدهد، ناشی از نفخه ربّانی است. ناله انسان کامل است برای خود وی و برای بشریّت، از آنرو که جذب آن سری سبب شهود حقایق شده و کشف دلایل، علیرغم کمال و اتّصال با دوست، از جدایی صوری و ظاهری خود، از جدایی حقیقی و غفلت و خوابآلودگی اکثریّت مردم در رنج است و ناله سر میدهد و در عین شکایت از جدایی، تعلیم هدایت و رهایی را بر خود ملزم مییابد.
بیان این نکته نیز بیمناسبت نیست که مولانا موسیقی میدانسته و رباب[۱] را به خوبی مینواخته حتّی برای ارتقا کیفیّت در آن تغییراتی داده است. نی نیز ساز مورد علاقه وی بوده که در مراسم سماع و تجمّع یارانِ مولانا همراه دیگر سازها همواره مترنّم بوده است.
اینک نیز بعد از گذشت قرنها، همواره در گردهمایی و تجمّع مولویّه که سماع و موسیقی از ارکان آن است، نواخته میشود و چنین به نظر میرسد که علاقه مفرط مولانا به این ساز و سوز و گدازی که در صوت محزون آن است و همچنین تشابهات موجود، عامل برگزیدن نی به عنوان نمادی برای این تمثیل زیبا باشد.
کسانی که سعادت زیارت تربت پاک مولانا را در قونیه داشتهاند، میدانند که در ساعاتی که درهای کعبهالعشّاق برای زیارت مشتاقان گشوده است، صدای نی با آن نوای هوشربا و محزون در تمام فضای وسیع و روحانی آن بارگاه طنینافکن است و با اندک حضور قلبی که به عنایت الهی حاصل آید، این صوت روحپرور تأثیری اعجابانگیز بر جان آدمی میگذارد.
علیرغم عرف ادبیّات مشرق زمین که شاعران و عارفان در آغاز سخن به حمد و ثنای باریتعالیû و ستایش رسول گرامی(ص) و اهل بیت میپرداختهاند، مولانا سنّتشکنی کرده و حمد و ثنای دیباچه عربی مثنوی را کافی دانسته است؛ زیرا همانطور که مثنویپژوهان و محقّقان و شارحان ذکر کردهاند و هر پژوهشگری با غور در مثنوی بدان میرسد، آن است که این کتاب عظیم سراسر شرح و تبیین و تفسیر قرآن کریم و توضیح مراحل عشق الهی است.
مورد دیگری نیز که شارحان به تفصیل در باب آن بحث کردهاند، بیان این نکته است که تمام سورهها در قرآن مجید با «بسم الله» آغاز شدهاند، به استثنای یک سوره (سوره توبه) که آن نیز با «بَرآءَه» آغاز شده؛ بنابراین حرف آغازگر تمام سورهها حرف «ب» است، که مثنوی نیز با «بشنو» آغاز شده، سپس شارحان از اسراری که در حرف «ب» نهفته است، سخن گفتهاند.
همچنین اگر جمله ابوبکر شبلی را که گفت: من نقطه زیر «ب» هستم، مورد توجّه قرار دهیم، گفتن این نکته که شروع مثنوی با «بشنو» تصادفی بوده، کلامی جسورانه خواهد بود.[۲]
گفتن این نکته ظریف نیز بیمورد نیست که اوّلین خطابی که از حق تعالیû به رسول گرامی(ص) رسید :اِقرَأبِاسمِ رَبِّک الَّذی خَلَق … بود که فرمود :بخوان به نام پروردگارت که آفرید… و اکثر مفسّران قرآن آن را سرآغاز وحی بر رسول خدا(ص) میدانند، و میفرماید: بخوان و بدان و بگو، که حضرت خواجه، درمقامِ نفی وجود بشریّت بود و رفع قیود انانیّت، مانند نی در تصرّف نایی و به یمن تسلیم بود که واسطه تعلیم گشته است و عاملی برای ظهور سرّ مکتوم.[۳] و مولانا نیز در مقامِ یک انسانِ کاملِ واصل میفرماید: بشنو و بدان و بفهم.
کز نیستان تا مرا بُبریدهاند در نفیرم[۴] مرد و زن نالیدهاند[۵]
از روزی که مرا از «نیستان وحدت» جدا کردهاند، چنان نالیدهام که همگان به خروش آمده و نالیدهاند.
سینه خواهم شَرحه شَرحه[۶] از فراق تا بگویم شرحِ درد اشتیاق[۷]
اشتیاقی که مولانا برای پیوستن به دریای وحدت الهی دارد، دردی را در وی به وجود میآورد که درک این درد برای آن کس که چنین تجربه عارفانه و عاشقانهای ندارد ممکن نیست؛ بنابراین مولانا که میخواهد دردِ اشتیاق خویش را شرح دهد، جویای سینهای است که شرحهشرحه شده و قابلیّت لازم را برای همدلی و تفاهم یافته باشد.
هر کسی کو دور ماند از اصلِ خویش باز جوید روزگار وصل خویش
هر کسی که از اصل و مبدأ خویش که همان حقیقت وجودی اوست، دور مانده باشد و این دور ماندن را دریابد، مشتاق بازگشت به اصل خویش است.
من به هر جمعیَّتی نالان شدم جفتِ بد حالان و خوش حالان شدم
من در جوار همگان نشستم و شرح این هجران را برای هر کس و به زبان خاصّ وی بیان داشتم. برای کسانی که خوابآلوده و غفلتزده بودند و آنان که درونی آگاه و متعالی داشتند. سعی کردم برای درک این فراق و به یاد آوردن ایّام وصال ایشان را یاری کنم.
هر کسی از ظنّ ِ خود شد یارِ من از درون من نجُست اسرارِ من[۸]
آنچه را که گفتم، شنوندگان شنیدند؛ امّا هر کس بنا بر تصوّرات و پندار و میزان ادراک، چیزی را که با حال درونیاش منطبق بود، پذیرفت و فراتر از آن نرفت و به اسراری که در کلام مستور بود، وقوفی نیافت.
سِرّ ِ من از ناله من دور نیست لیک چشم و گوش را آن نور نیست
اسراری که در کلام مولانا نهفته است، از ناله نی که همان سخن اوست، جدا نیست، درهم پیچیده و ممزوج است؛ امّا برای درک آن، چشمی بینا و گوشی شنوا لزوم مییابد، نه چشم و گوش سَر. مقصود چشم بصیرت و گوشِ حقیقتنیوش است که فقط از درونی پاک و مصفّا میتوان چنین انتظاری داشت.
تن ز جان و جان ز تن مستور نیست لیک کس را دیدِ جان دستور نیست
بین «تن» و «جان» آدمی که همان روح انسانی مقیّد در جسم است، پرده و حجابی نیست؛ امّا هیچ کس قادر به رؤیت جان (روح) با چشمِ سَر نیست؛ زیرا سنخیّت و جنسیّتی بین تن که مادّی و روح که نور محض است وجود ندارد. به همین ترتیب سِرّی که در کلام اولیا و انسانِ کامل نهفته است، «جانِ کلام» است که در کالبدی به نام سخن یا «کلام» نهفته است که عام خلق قادر به درک آن نیست.
آتش است این بانگ نای و نیست باد هر که این آتش ندارد، نیست باد[۹]
صوتی که از نای بر میخیزد، فریادی است ناشی از شرارههای آتش عشق الهی و شعلههای سوزاننده درد فِراق. این یک صوت عادی حاصل از خارج شدن هوا از حنجره نیست. هر کسی که واجد چنین عشقی نباشد سرد و افسرده است. بادا که این سردی و انجماد برای همگان نیست باشد؛ زیرا در جهانبینی عارفانه عاشقانه مولانا، آفرینش جهان و خلقت بر اساس ِ عشق است.
آتش ِ عشقاست کاندر نِی فُتاد جوششِ عشقاست کاندر مِی فُتاد
بنا به اعتقاد عرفا و گروهی از فلاسفه، عشق در همه موجودات و در کلّ کائنات ساری و جاری است و استدلال آنان بر این امر، تمایل ذاتی و فطری تمام موجودات است برای رسیدن به کمال وجودی خود و معتقدند که محرّک اصلی در کلیّه تحرّکاتی که در عالم هست عشق رسیدن به تکامل است؛ امّا هر موجودی به میزان استعداد خود تحرّک دارد؛ پس سوزی که در نوای نی است از آتش گدازنده عشق و جوشش می نیز به همان سبب است.
اینک بیمناسبت نیست اگر به عشق و مفهوم آن از دیدگاه بعضی از عرفا و حکما بپردازیم و آنچه را که مایه اصلی عرفان و عامل اساسی سیر و سلوک عارفان و جوش و خروش آنان است بررسی نماییم. لطیفهای را که ربّانی و ودیعهای را که الهی است. آتشی را که سوزاننده صفات بشری و گشاینده چشمِ دل سالک به عوالم ملکوتی است.
سهروردی در رساله فی حقیقه العشق: محبّت چون به غایت رسد عشق است و عشق را از عَشَقه گرفتهاند که گیاهی است و در بن درختها پدید میآید. ابتدا ریشهاش را در زمین محکم میکند، سپس سر بر میآورد و به دور درخت میپیچد، آن چنانکه تمامی درخت را میگیرد تا آن را بخشکاند و همچنین است در عالم انسانیّت که خلاصه موجودات است.[۱۰] تا قرن
پنجم هجری صوفیّه بیشتر از محبّت سخن گفتهاند و از آن زمان به بعد «عشق» در آثار منظوم و منثور عارفان راه یافته است. در قرنششم با ظهور سنایی غزنوی، عشق در آثار عرفانی جایگاه خاصّی یافت و بعد، عطّار و دیگر بزرگان عرفان و تصوّف، بنیانِ آثار خویش را بر پایه عشق نهادند و لطایف بیشمار آفریدند.
از نخستین طلیعه آفرینش آدم تا کنون، انسان با عشق آشنا بوده و هرچه معرفت عمیقتری نسبت به مبدأ هستی یافته این حس در وی عمیقتر گشته، تا آنجا که خود را عاشق و خداوند را معشوق یافته است. هر تعریفی که درباره عشق گفته شود نارسا است؛ زیرا چیزی را میتوان وصف کرد که بر آن احاطه و اشراف تام باشد، حال آنکه عشق به تعبیر عارفان و حکیمان نور وجود است.[۱]
بدایت عالمِ عشق، نهایت مرتبه عقل است و به این جهت است که وقتی عاشق واصل از عشق سخن میگوید، در نهایت از سخن خویش شرمنده میشود، چنانکه مولانا میفرماید:
هر چه گویم عشق را شرح و بیان چون به عشق آیم خجل باشم از آن
چون قلم اندر نوشتن میشتافت چون به عشق آمد، قلم بر خود شکافت
همچنین مولانا خود به استناد آنکه مرتبه عشق بسیار والاتر از شرح عقلانی است میفرماید:
عقل در شرحش چو خر در گِل بخفت شرح عشق و عاشقی هم عشق گفت[۲]
پس حقیقتِ عشق، یافتنی و چشیدنی است. فلوطین[۳] به دو قوس صعودی و نزولی معتقد
است و میگوید: در قوس صعودی باید از آلایشهای دنیوی پاک شد و لطیفه نهانی که از آن عشق خیزد را جان میداند و مطلوب حقیقی وصول به حق است که حاصلِ آن بیخودی از خویش است.
نظریّه سریان عشق در کائنات در یونان باستان نیز وجود داشته است و افلاطون در رساله «مهمانی» میگوید: قلمرو قدرت خدای عشق تنها جان و تن انسان نیست، بلکه سراسر عالم هستی است.[۴]
ابن سینا نیز برای نفوس سهگانه نباتی، حیوانی و ناطقه، عشق قائل شده و معتقد است: بنا به حکمت الهی این عشق به صورت غریزه در آنان وجود دارد تا از کمال باز نمانند.[۵] ملاصدرا
در فصل ۱۵ از اسفار اربعه میگوید: تمامی موجودات عاشق خدا هستند و مشتاق دیدار و وصال او؛ امّا درجه عشق و شوق موجودات بستگی به درجه برخورداری آنان از نور وجود دارد.
حاج ملا هادی سبزواری[۶] معتقد است: هرجا که وجود حقیقی هست، معشوق است و هر
نفسی اعم از حیوانی یا انسانی، عاشق وجود خود است و وجود او به وجود محیط و بسیط حق تعالیû وابسته و پابرجاست؛ پس عشق به حضرت قـیّوم دارد، حال آنکه خود نمیداند. فقط عارفان واقعی بر آن واقفاند و در تقریر همین معنا و در غزلی پرشور:[۷]
نقش دیوان قضا آیتی از دفتر عشق آسمان بی سر و پایی بود از کشور عشق
نه همین سینه بر آتش زده اوست خلیل که به هر گوشه بسی سوخته از آذر عشق
مظهر عشق نه تنهاست مقامات ظهور کانچه در مکمن غیب است بود محضر عشق
عشق ساری است خدا را چو حقیقت نگری نیست انجامش و هم نیستی آمد سر عشق[۸]
نِی، حریفِ هر که از یاری بُرید پردههااَش پرده[۹] هایِ ما درید
در این بیت نیز به نظر میرسد که مولانا از به کار بردن نی هر دو مفهوم آن را در نظر داشته است، هم نی به عنوانِ ساز و هم نی در معنای تمثیلی آن. در مورد نخستین، نی با بریده شدن از نیستان سوزی دارد و گدازی و این حال هماهنگ است با احوال هر عاشق در هجران معشوق، و پردههایی که مینوازد، سبب دگرگونی و تهییج افزونتر عاشق میشود و راز عشق را بر ملا میکند. در معنای تمثیلی آن نی، اشارهای است به حسامالدّین، انسان کاملی که مولانا به او تعلّق خاطر داشته است و میفرماید: حسامالدّین رفیق و همراه و همدمِ هر کسی است که از یاران دنیوی میبرد و خود را از قید تعلّقات میرهاند. سازی را که از عشق در دل ما نواخت، گامی بود از گامهای نوای دلدادگی و بیقراری، که نغمه این ساز، پردهها و حجابهای درونی ما را با وی به کلّی درید و از بین برد و اتّحادی بین عاشق و معشوق حاصل آمد.
همچو نی زهری و تریاقی[۱۰] که دید؟ همچو نِیâ، دمساز و مشتاقی که دید؟
انسان کامل در مراتب سیر و سلوک، تمام منازل را طی کرده و از کلیّه آفاتِ راه باخبر است و در مقام یک مرشد کامل، مشتاقان و طالبان را تعلیم میدهد و برای آنکه هر کس حقیقتِ نَفâسِ خویش را بشناسد و مشتاقِ حقیقی از مدّعی لافزن تمیز داده شود، آنان را به اشکال گوناگون میآزماید. ابتلای به دردها، رنجها و مصائب که در اینجا به زهر مانند شده؛ چون برای سالک تلخ و ناخوشایند است. هنگامی که سالک نقش ِ نَفâس را دریافت و لزوم مبارزه با آن را متوجّه شد، این حکیم الهی، وی را درمان میکند و پادزهر که همان امداد الهی است به کمک وی میشتابد؛ بنابراین ولیّ مانند محک عمل میکند و میزانی است برای سنجش حق از باطل. او که خود گرد تعلّقات را از دامنِ دل افشانده است، بیش از هر کسِ دیگری آرزومند و مشتاق همدمی و همنفسی و همصحبتی با کسانی است که خواهان رَشَد و هدایت هستند.
نِی، حدیثِ راه پُر خون میکند قصّههایِ عشقِ مجنون[۱۱] میکند
نی یا انسان کامل سخن از راهی میگوید که پر از خون جگر است، راهِ بیانتهای کوی دوست، راهی که در آن تنها مجنونصفتان میتوانند طیّ طریق کنند.
محرمِ این هوش جُز بیهوش نیست[۱۲] مر زبان را مُشتری جز گوش نیست
درک نکاتی که گفته شد و اینکه چگونه نی حدیث راه پرخون میکند و قصّههای عشق مجنون را میگوید، نیازمند هوش و ادراکی ماورای هوش و ادراک عادی بشری است که مولانا این فراست خاص را بیهوشی مینامد؛ یعنی عدم وابستگی به تعلّقات دنیوی. کسی میتواند محرم این راز شود و به حریمِ عالی عالم معنا راه یابد که دلش مقیّد به قیود نفسانی نباشد و چنین کس به دنیا و اعتبارات دنیایی وقعی نمینهد؛ پس نسبت به مسایل دنیایی بیهوش و نسبت به عوالم روحانی بهوش است. در مصراع بعدی میفرماید: زبانی که گوینده لطایف و اسرار است، زبان ولیّ (انسان کامل) آنچه را که لزوم مییابد، میگوید؛ امّا تنها کسی مقصود حقیقی وی را در مییابد که گوشی شنوا داشته باشد. گوشی ماورای گوش سَر و زمینهای مستعد برای دریافت ادراکات عالی. (گوش دل، گوش باطن)
در غمِ ما روزها بیگاه[۱۳] شد روزها با سوزها همراه شد
در غم فراق روزهای بسیاری سپری شد که توأم با سوز و درد بود. اشارهای است به آشنایی با شمس و در حقیقت آشنایی با عشق و پیامدهای دردناکی که دوری از شمس برای مولانا داشت، تا روزی که حقیقتِ شمس را در وجود خود یافت و اندکی آسود. به نظر میرسد که «در غم ما روزها بیگاه شد»، غم ما، همان راه پر خون و قصّهای از قصّههای عشقِ مجنون باشد، قصّه عشق و غم مولانا.
روزها گر رفت، گو: رو، باک نیست تو بمان، ای آنکه چون تو پاک نیست
از گذر ایّام و آمد و شد روزها که امری عادی و طبیعی است، هیچ دلنگرانی نیست. مهم نتیجهای است که حاصل شده و این ثمره برای مولانا، تحوّلاتی درونی و کمال روحانی است و نتیجه این تکامل، حضور حسامالدّین است که به تعالی دلخواه رسیده است و خطاب به اوست: ای حسامالدّین، تو بمان که حاصلِ ایّامِ از دست رفتهای و اینک در این روزگار چون تویی، چنین پاک پاک از گردِ تعلّقات، وجود ندارد.
هر که جز ماهی، ز آبش سیر شد هر که بی روزیاست روزش دیر شد
همانگونه که ماهی هرگز از آب سیر نمیشود و همه چیز او و حیات و ممات او در آب جریان و استمرار مییابد، مردان خدا، اولیاءالله و کاملان نیز که ماهیانِ دریای حق به شمار میآیند، علیرغم فیوضات ربّانی و باران رحمتِ الهی که بر آنان همواره جریانی دایمی دارد، چنانکه گویی در دریایی از فیض خداوندی غوطهوراند، هرگز احساس پر بودن و سیر شدن از این عنایات را ندارند و همواره فریاد «هَلâ مِنâ مَزید» از جانشان بر میخیزد، و کسی که از این رزق معنوی محروم و بیبهره باشد یا در پی کسب و تحصیل آن نباشد از دیدگاه مولانا و همه عرفا روزگارش بیهوده سپری شده است؛ یعنی روزش دیر شده و به شامگاه رسیده، بدون آنکه بهره معنوی برده باشد و عمر عزیزی را که به امانت به او دادهاند، بیهوده و به بطالت گذرانده است.
در نیابد حال پُخته هیچ خام[۱۴] پس سخن کوتاه باید، والسَّلام
کسی که ادراک روحانی و معنوی ندارد، نمیتواند حال تعالی یافتگان و کاملان را دریابد.
بند بگسِل، باش آزاد ای پسر! چند باشی بندِ سیم و بندِ زر؟
گشودن بندِ تعلّقات از پای دل و رهانیدن آن از قید و بندِهر کس و هر چیز به عنوان اوّلین درس عارفانه مولانا است. خطاب به طالبان حقیقت به لحاظ نوآموز بودن، «ای پسر» است. همانگونه که هر پدر مهربان به هنگام پند و اندرز به فرزند خویش او را «پسرم» خطاب میکند. کسی که مشتاق دریافت تعالیم معنوی و روحانی است؛ حتّی اگر در سالهای میانه عمر و یا بالاتر باشد، از آنجا که با معارف و حقایق بیگانه است، از دیدگاه انسان کامل، نوآموز است و فرزند روحانی مرشد محسوب میگردد و در اصطلاح سیر و سلوک آنان را طفلان راه نامند و رشد و ترقّی معنوی و روحانی ایشان در گرو تغذیه شیر حقایق از پستان معانی استاد روحانی است. چنانکه مولانا میفرماید:
خلق اطفالاند جز مستِ خدا نیست بالغ جز رهیده از هوی
پس بلوغ از دیدگاه مولانا و دیگر عرفا، بلوغ فکر توأم با رهایی از قید هویû و هوس است. بدین ترتیب میبینیم که آزادگی، اوّلین پیام این کتاب بزرگ است و برای رسیدن به این آزادگی، نخستین توصیه، گسستن بند سیم و زر[۱۵] است. این بدان مفهوم نیست که ثروت مذموم و
ناپسند است، بلکه بدین معناست که سیم و زر برای سالک میتواند زیانآور و هلاکتبار باشد، طبیعی است که وجود آن برای گذران زندگی امری ضروری است و کار و فعّالیّت جزو واجبات زندگی به شمار میآید.
گر بریزی بحر را در کوزهیی چند گنجد؟ قسمتِ یک روزهیی
تمثیلی است از حرص آدمی که علیرغم عمر محدود، طمع و آز او نامحدود و سیریناپذیر است. اگر حرص بشری بخواهد دریایی را با آن وسعت
و حجم بسیار در کوزهای با حجم اندک جای دهد، جز این نیست که کوزه بنا بر ظرفیّت خود قدرت پذیرش دارد و انسان هم بر حسب مقدّر الهی روزی خود را دریافت میدارد و حرص ثمری جز رنج بیهوده ندارد.
کوزه چشمِ حریصان پُر نشد تا صدف قانع نشد پُر دُر نشد[۱۶]
چشم حریص به کوزه مانند شده و این تمثیل برای بیان ضرورت قناعت است. صدف مظهری است از قانع بودن که به قطرهای از آب دریا بسنده کرده و دهان را بسته است و این قناعت موجب میشود تا در گذر زمان، قطره آبی به مرواریدی غلتان مبدّل گردد.
هر که را جامه ز عشقی چاک شد او ز حرص و عیب، کلّی پاک شد
رهایی از صفات مذموم و ناپسندی مانند: حرص، بخل، کینه، حسد و… و تنها راه درمان و پالایش، از دیدگاه انسانشناختی و معرفتی مولانا، عشق است. کسی که از شدّت سوز و درد و هیجانات عشق، جامه خویش را دریده باشد از عیوب بشری و صفات ناپسند مبرّا میشود؛ زیرا آتش عشق همه این رذایل را میسوزانَد و محو میگردانَد. عاشق صادق از بذل جان و مال و هرگونه فداکاری در راه معشوق دریغی ندارد، در حالی که قبل از آن حبّ جان، حبّ مال و حبّ جاه مانند سدّی عمل میکرد و این همه بیپروایی و جانبازی، این همه بخشش و ایثار و اینگونه افتادگی و تواضع، در وی مشاهده نمیشد؛ بنابراین عشق سازنده است و سوختن عاشق در شعلههای سرکش عشق، او را از تاریکیهای خودپسندی و دیگر صفات نکوهیده منزّه میسازد و به اعتقاد مولانا عشقهای مجازی (عشق به غیر از حق، ماسِوی الله) مانند پلی است که غایت آن میتواند رسیدن به عشق حقیقی باشد؛ زیرا در عشقهای صادقانه و خالصانه بشری تب و تاب و گداختن در آتش محبّت، وجود فرد را مستعد میکند و زمینهسازی است برای کسب قابلیّت دریافت انوار عشق حقیقی.
شاد باش ای عشق خوش سودای ما! ای طبیبِ جمله علّتهای ما!
مولانا، به عشقی که تمامِ ارکان وجود و روح و روان او را تصرّف کرده و تحتِ سیطره خود در آورده است، خوشآمد میگوید و با شادمانی دوام و بقای این شعله سرکش را در وجود خود و دیگران خواستار است. عشقی که سودای او، اتّصال با معشوق است و اندیشهاش لقای یار. عشقی که چونان طبیبی حاذق و ماهر عیوب نفسانی را میشناسد (جمله علّتهای ما) و زیرکانه به درمان آن میپردازد.
ای دوای نَخوت و ناموس ِ ما![۱۷] ای تو افلاطون[۱۸] و جالینُوس ِ ما!
عشق دارو و عین درمان است. درمانی برای صفاتِ نکوهیده مانند: کبر و نخوت و شهوات و تمنّیات جسمانی و نفسانی. با حضور عشق، انسان کاملا تحت سیطره احساسات متعالی قرار میگیرد و حالت انفعالی مییابد. به بیانی دیگر عشق مهارکننده قوه غضبیّه و قوای شهوانی است. «ناموس» عبارت است از تمایل به مورد تأیید اجتماع بودن و نیک جلوه کردن و تقوای عامّهپسند. در ارتباط با مولانا، عشق توفان برانگیز شمس با وی چنین کرد و از آن زاهد مفتی که سجّادهنشین باوقاری بود، عاشقی را به وجود آورد که علیرغم جایگاه خاصّ اجتماعی، ردّ و قبول عامّه برایش یکسان بود.
عشق هم حکیم (طبیب) است و هم فیلسوف؛ زیرا در وجود آدمی جهانبینی جدیدی با ادراک معنوی و روحانی به وجود میآورد و دریچههای جدیدی از عالم حقیقت را به روی انسان میگشاید و معیارهای زندگی را دگرگون میسازد و اعتبار ارزشهای قراردادی را در هم میریزد و اعتبار جدیدی را بنیان مینهد که اساس آن بر ارزشهای عالم معنا است، بدین ترتیب عشق فلسفه نو و تازهای را در وجود استوار میسازد که استدلال آن و بینش عقلانی آن، نشأت گرفته از عقل عاشقانه یا عقل کلّ است.
جسمِ خاک[۱۹] از عشق بر افلاک شد کوه، در رقص آمد و چالاک شد[۲۰]
جسمی که از خاک است بر اثر عشق الهی بر اوج آسمانها رفت و کوه به رقص آمد.
عشق، جانِ طور آمد، عاشِقا ! طور مست و خَرَّ موسیû صَاعِقا
ابیات ۲۵ و ۲۶ اشارهای است به عشقِ ساری و جاری در کلّ کائنات و خطابی است به عاشقانِ حق، همانطور که طور متلاشی شد، تا کوه هستی موهومی و عاریتی انسان و صفات و طبیعت بشری او مُندَک و متلاشی نشود، به غنای حقیقی نخواهد رسید.
با لبِ دمساز خود گر جُفتمی همچو نی، من گفتنیها گفتمی
انسان کامل منبع الهامات ربّانی و دریافت فیوضات الهی است؛ بنابراین سخن او حق است؛ امّا این کلام که سراپا اسرار است، شنوندهای میطلبد خاص، بلکه خاصّالخاص که به عالم معنا ره یافته و خود غواصّ مرواریدهای بحر بیکران حقایق باشد و با حضور این انسان خاصّ ِ خاص (لب دمساز) و به علّت حضور و وجود اوست که شور و شعفی در درون شخص برپا میشود و چشمههای باطنی گشوده میگردد و گفتنیها به گفت میآید.
آنچنانکه نایی (نای زن) لب بر لب نای میگذارد و با دم خود نای را به صدا در میآورد. این انسان خاصّ ِ خاص که حضور و وجودش، سراپای مولانا را گرمی میبخشد و در وی شوری برای تبیین حقایق بر میانگیزد، حسامالدّین است.
هر که او از همزبانی[۲۱] شد جدا بی زبان شد، گرچه دارد صد نوا[۲۲]
شرط همصحبتی، همدلی است.[۲۳]
چونکه گُل رفت و گلستان در گُذشت نشنوی زآن پس ز بلبل سرگذشت
نغمهسرایی بلبل به سبب حضور گل است و در خزان و زمستان در غیاب محبوب، خاموش است و سرگذشت عشق شورانگیز خود را باز نمیگوید.
جمله معشوقاست و عاشق پردهیی زنده معشوقاست و عاشق مردهیی
هستی عاشق در مقایسه با هستی حقیقی چیزی جز هستی موهومی نیست. این هستی پرده یا حجابی است بین حبیب و محبوب. محبّ صادق باید همه هستی موهومی خویش را در معشوق دربازد، آنگاه که «من» در میان نباشد از خود فانی شده است و به بقای حق باقی است. عاشق تا سر مویی از انانیّت با اوست، مردهای بیش نیست؛ زیرا هر لحظه امکان خطا و اشتباه و سقوط هست.
چون نباشد عشق را پروای او او چو مرغی ماند بی پَر، وایِ او!
عاشق نیروی حیات عاشقانهاش را از عشق و مظهر عشق میگیرد و به کمک آن مانند پرندهای با بال و پر عشق در آسمانهای جان به سوی کمال پرواز میکند. اگر از جانب عشق توجّهی به او نشو، یعنی عشق را پروای او نباشد، که معمولا این عدم توجّه به سبب آزمودن عاشق است یا به دلیل خطا و اشتباهاتی که از وی سر زده است، او بدون نیروی معنوی قادر به پرواز در عوالم روحانی نیست و مانند پرندهای است که بیبال و پر مانده باشد، وای به حالِ او!
من چگونه هوش دارم پیش و پس چون نباشد نور یارم پیش و پس؟
در سیر و سلوک فراست باطنی و ادراک روحانی الزامی است که خاصّ ِ مؤمنان است. فیض الهی تحت عنوان توجّه حق و استاد باطنی (نور یارم) به سالک میرسد و سلوک او را ممکن میسازد؛ زیرا در هر لحظه حوادثی در کمین است و دم به دم دریافتهای جدید و احوال باطنی ناشناخته، تحت عنوان واردات غیبی به او میرسد و سالک به کمک نور باطنی (فیض حق، مدد حق) قادر خواهد بود ادراکاتِ نفسانی را از ادراکات روحانی تمیز دهد. نور حق و امداد مرشد کامل مانند محکی است در باطن سالک، برای تشخیص حق از باطل.
عشق خواهد کین سخن بیرون بود آینه غمّاز[۲۴] نَبوَد چون بُوَد؟
عشق میخواهد که این اسرار گفته شود؛ زیرا اقتضای او ظهور است، حال اگر قادر به دریافت آنها نباشی، چه میشود کرد؟
آینهت[۲۵] ، دانی چرا غمّاز نیست؟ ز آنکه زنگار از رخش مُمتاز نیست
زدودن زنگار و تیرگیها از آینه درون (ممتاز شدن یا تمییز شدن) با تهذیب نفس امکانپذیر است و چنین کار خطیری بدون دریافت کمکهای باطنی از استاد کامل (پیر طریقت، ولیّ، انسان کامل) میسّر نیست.
عاشق شدن پادشاه بر کنیزک رنجور
و تدبیر کردن در صحّتِ او
این حکایت که مولانا آن را «نقد حال» میخواند، داستانی است رمزی که تمثیل حال انسان است. انسانی که در وی قابلیّت و استعداد کمال الهی نهاده شده و اینک در عالم محسوسات و حضیض مادّه محبوس و مهجور است.
این حکایت بیانگر حال شاهی است فاضل که در راه شکار، خود شکارِ عشقِ کنیزکی میشود و با خریدن و بردن او به دربار از وی برخوردار میگردد؛ امّا از قضا کنیزک بیمار میشود و حاذقترین اطبا که به فرمان شاه گرد آمدهاند از درمان او عاجز میمانند. شاه از قاضیالحاجات یاری میخواهد و به خداوند پناه میبرد و در میان اشک و آه در محراب دعا به خواب میرود. در رویایی صادقه به او میگویند که حکیمی صادق را به سوی تو میفرستیم که در نحوه درمان او میتوانی سحر مطلق و قدرت حق را ببینی. صبحگاهان پیری چون هلال میرسد و به روشی خاص به درمان کنیزک میپردازد.
در این داستان،[۲۶] پادشاه نمادی است از روح عالی، که از عالم برین مهجور گشته و در عالم محسوسات در قفس تن محبوس شده است. کنیزک نمادی از نفس آدمی در مراحل نازله است که به «زرگر» عشق میورزد و زرگر رمزی است از تعلّقات دون دنیوی که رهایی از آن جز به ارشاد و امداد حکیم الهی ممکن نیست.
مولانا، اجزای متفاوت این حکایت را از چهار مقاله نظامی عروضی، اسکندرنامه نظامی و قانون ابنسینا گرفته و با آمیزشی دلانگیز و تصرّفاتی بدیع به روایت داستانی پرداخته است که نقد حال ما به شمار میآید و به روش کلّی خود با توجّه به سرّ قصّه از هر یک از اجزای حکایت نتیجهای مناسب گرفته است.
سرّ سخن و جان کلام آن است که آدمی در شاهراه زندگی، خواهناخواه اسیر و شکار نفس نازله خویش است که این نفس نیز در دام تعلّقات دون دنیوی گرفتار و در بند است.
مولانا راه رهایی از این اسارت و راهکار عملی آن را خروشی از میان جان میداند که سبب جوشش بحر بخشایش است و چنگزدنی خالصانه، حبلالمتین حق را، تا به برکت دلی شکسته، حکیمی الهی رخ نماید و در درمان وی بتوان سحر مطلق را دید که چگونه با نور آن یار، وصول به مقامات معرفت حصول مییابد و گرد تعلّقات از دامن دل افشانده میشود و سیر و سلوک در عوالمی، ماورای عالم محسوسات امکانپذیر میگردد. این حکایت تا بیت ۳۲۴ استمرار مییابد.
بشنوید ای دوستان! این داستان خود، حقیقت نقدِ حالِ ماست آن
ای دوستان، این حکایت بیانِ احوال خود ما و داستانی است برای ارشاد سالکان که بتوانند مهالک راه سیر و سلوک را بشناسند و ارائه طریقی است برای گذشتن از این موانع.
بود شاهی در زمانی پیش از این ملک دنیا بودش و هم ملک دین
در زمانهای قدیم پادشاهی بود که علیرغم شوکت سلطنت از مرتبه ایمانی والایی نیز برخوردار بود.
اِتّفاقا شاه روزی شد سوار با خواصِ خویش، از بهرِ شکار
شاه، روزی از روزها همراه عدّهای از درباریان به نیّت شکار، سوار بر مرکب شد و به راه افتاد.
یک کنیزک دید شه بر شاه راه شد غلام آن کنیزک، پادشاه
شاه، کنیزکی را در شاهراهی دید و شیدای او شد.
شاه؛ روح عالی،[۲۷] نور محض که متعلّق به عالم امر است و به آنجا بازگشت خواهد کرد.
این نور محض، در کالبد تن به فرمان الهی برای مدّتی معیّن محبوس شده است. روح عالی از حضرت باریتعالی آمده و در اتّصال با حق است. بر علوم و اسرار وقوف دارد و از حکمت الهی مطّلع است. دانش و حکمت روح عالی در شرایط عادی به ضمیر آگاه و عقل و اندیشه انسان انتقال نمییابد، مگر به عنایت الهی و با تزکیه و تهذیب نفس و طاعات و عبادات خالصانه قلبی و خدمات صادقانه در راه خدا.
استقرار این شاه (روح عالی علوی که از اعلیû علّیّین آمده است) در مُلک تن (که از جنس مادّه است) در شرایطی که هیچگونه سنخیّت (جنسیّت) با یکدیگر ندارند، مستلزم وجود رابطی است بینابینی که به آن «جسم اثیری» میگویند.
در ارتباط با «جسم اثیری» یا «نفس»، در کتاب «انسان روح است نه جسد» چنین آمده است:[۲۸] هر موجود زنده
خواه انسان، خواه حیوان، یک جسم غیر مادّی (غیر فیزیکی) دارد که به آن «جسم اثیری» یا «جسم کوکبی» میگویند. این جسم اثیری هم از مادّه تشکیل شده، ولی ارتعاش امواج موادّ تشکیل دهنده آن خیلی بالاتر از ارتعاش امواج نوری است که چشم انسان قادر به درک آن است.[۲۹] این ذرّات اثیری در شکم مادر جسم مادّی اثیری جنین را
تشکیل میدهند و روی آنها را ذرّات فیزیکی (مادّی) میپوشاند تا هر دو جسم کامل شوند و جسم مادّی در درون خود، جسم اثیری را جای میدهد، در حالی که جسم اثیری کاملا به شکل جسم مادّی در آمده است.
ذرّات مادّی (فیزیکی) خلاî زیادی در درون خود دارند؛ بنابراین ذرّات اثیری که بسیار لطیف و سیّال هستند در داخل این خلاîها جای میگیرند.
این جسم اثیری یا جسد غیر مادّی، رابط میان روح (نور محض) و جسم مادّی (فیزیکی) میباشد. تمام عملیّات روح نسبت به رشد عقلی و جسمانی انسان از طریق این جسم اثیری به جسم فیزیکی میرسد و میان این دو جسم رابطی نوری (در گذشته آن را ریسمان نقرهای مینامیدند) وجود دارد که هنگام مرگ و خروج روح و جسم اثیری از بدن این رابط نوری پاره میشود تا (جسم اثیری یا روح متجسّد در آدمی) به آسانی از جسم مادّی خارج شده و در جهان بعدی (عالم ارواح) ادامه حیات دهد.
«روح متجسّد» در آدمی یا «نفس» یا «جسم اثیری»، پس از جدا شدن از جسد فیزیکی خود به علّت وقوع مرگ، در سطحی از عوالم متعدّد اثیری قرار خواهد گرفت که ارتعاش امواجش منطبق بر ارتعاش امواج جسم اثیری وی باشد؛ پس نفس یا روح متجسّد هر انسانی در اثر رشد عقلی و ملکات اخلاقی که در بدن فیزیکی به دست آورده و بر اساس آنکه تا چه حد متعالی شده و تا چه پایه منوّر گشته باشد به جهان روحی همسطح خود منتقل خواهد شد تا در آنجا پس از مدّتی با تعالی یافتن به جهان روحی بعدی منتقل شود.
فیثاغورث، عالم یونانی[۳۰] هم به وجود جسم اثیری معتقد بود و میگفت: جسم اثیری یا جسم نفسانی، در ظاهر
شبیه جسد مادّی است و پس از مرگ در جهان روح باقی میماند. او اعتقاد داشت که عقل کلّ، از طریق ماده اثیری موجود در همه اشیای مادّی بر تمام جهان تسلّط دارد.کارل گوستاو یونگ[۳۱] ، از برجستهترین علمای روانشناسی جدید به این نتیجه رسید که روح یک حقیقت قائم به ذات و مستقل از مادّه فیزیکی است. او ورای وجود روح در بدن انسان به وجود جسم اثیری هم اعتقاد داشت.
دکتر ژیراد آنکوس (محقّق معروف در موضوعات ماوراء الطّبیعه، متوفّی به سال ۱۹۱۶ م) معتقد بود که: انسان برای به وجود آمدن در جهان زمینی به سه عنصر نیازمند است:
۱ ـ جسم فیزیکی ۲ ـ جسم اثیری ۳ ـ روح جاودانه
که روح جاودانه از طریق الهام، ادراک عقلی و اراده با جسم اثیری مربوط میشود، پس در اثنای حیات زمینی این عناصر سهگانه با هم ارتباط کاملی دارند.
اکنون باز میگردیم به داستان پادشاه و کنیزک و تحلیل نقش هر یک از عناصر نامبرده در وجود انسان. در این حکایت، «شاه»، انسانی است با نفس معتدل (نفس لوّامه یا ملامت کننده) و گرچه تمایل به بهره بردن از مظاهر دنیوی و تمنّیّات جسمانی را داراست، در عین حال ایمان و اعتدال نفس، وی را به سوی حق متمایل میدارد. او بدان حد از آگاهی رسیده است که میداند حقیقیترین پناهگاه برای انسان حضرت احدیّت است؛ امّا نفس وی هنوز کمال تعالی را نیافته است که «شاهِ مُلک تن و امیر وجود خویش» هم باشد و پادشاهی ملک زمین از آن او است و به پادشاهی حقیقی که امیری و سروری بر نفس خویش است (نفس مطمئنّه) نرسیده است.
شاه، روزی با عدّهای از نزدیکان عازم شکار میشود، غافل از آنکه خود او در این شاهراه؛ یعنی گذرگاه زندگی (مسیر سیر و سلوک) شکار نفس امّاره (کنیزک) خواهد شد، «شد غلام آن کنیزک جان شاه»؛ یعنی احساسات شاه به شدّت به کنیزک تمایل یافت.
مرغِ جانش در قفص چون میطپید داد مال و آن کنیزک را خرید
جان و دل شاه اسیر محبّت کنیزک شده بود؛ بنابراین او را از صاحبش خریداری کرد.
چون خرید او را و برخوردار شد آن کنیزک از قضا بیمار شد
او را خرید و از وجودش تمتّع برد؛ امّا از قضا کنیزک رنجور شد.
آن یکی خر داشت و پالانش نبود یافت پالان، گُرگ خر را در رُبود[۳۲]
شخصی خری بدون پالان داشت. هنگامی که پالانی تهیّه کرد، گرگ، خرش را دریده بود.
کوزه بودش، آب مینامد به دست آب را چون یافت، خود کوزه شکست[۳۳]
شخص دیگری کوزه داشت؛ ولی آب را نمییافت. به آب که رسید، کوزه شکست.
شه طبیبان جمع کرد از چپّ و راست گفت: جانِ هر دُو در دستِ شماست
پزشکان از سراسر مُلک فراخوانده شدند و پادشاه به آنان گفت: بیماری او، رنجوری من است و جان ما دو نفر اینک به لیاقت شما در طبابت بستگی دارد.
جانِ من سهلاست جانِ جانم اوست دردâمند و خستهام، درمانم اوست
زمانی که مایه حیات و درمان دل خسته من بیمار است، حیاتِ من ارزشی ندارد.[۳۴]
هر که درمان کرد مر جانِ مرا بُرد گنج و دُرّ و مرجانِ مرا
هر کسی که بتواند کنیزک را که جان من است درمان کند، خزانه جواهرات را به او میبخشم.
جمله گفتندش که: جانبازی کنیم فهم گِرد آریم و انبازی کنیم
پزشکان گفتند که برای درمان او تا پای جان ایستادهاند و با یکدیگر مشورت خواهند کرد.
هر یکی از ما، مسیحِ[۳۵] عالمیاست هر اَلَم را در کفِ ما مرهمیاست
آنان ادّعا کردند که در درمان و شفای بیماران هر یک چون مسیح(ع) هستند و برای هر درد و رنج داروی ویژه آن را میشناسند؛ امّا به علّت کبر و غرور پنداشتند که دانش پزشکی به تنهایی میتواند درمان دردها باشد و فراموش کردند که شفادهنده حقیقی خداوند است و اگر اراده الهی بر درمان دردی قرار نگیرد، بهترین اطبّا با عالیترین داروها هم نمیتوانند کاری بکنند؛ بنابراین در اندیشهشان و کلامی که در مشاورههای پزشکی بر زبان راندند، اراده خداوندی نقشی نداشت.
گر خدا خواهد نگفتند، از بَطَر[۳۶] پس، خدا بنمودِشان عجزِ بشر
جمله «اگر خدا بخواهد» بر دل و زبانشان جاری نشد؛ پس خداوند عجز بشری را به ایشان نشان داد.
ترک استثنا[۳۷] ، مرادم قَسوَتیاست[۳۸] نه همین گفتن که عارِض حالتیاست
غفلت از حق نتیجهاش سنگدلی و قساوت است. توجّه به مسبب که سببساز است، باید خالصانه و قلبی باشد. بیان این عبارت بدون اعتقاد قلبی حالتی ناپایدار و گذرا و از جنس عَرَض است؛ یعنی عارض شدنی است و اثری ندارد.
ای بسا ناورده اِستثنا به گُفت جانِ او با جانِ استثناست جفت
بسا کسان هستند که ممکن است عبارت اïِن شاءَ الله را به کار نبرند؛ ولی جان آنان با روح و حقیقت این عبارت یکی شده و این مقام عارفان و کاملان واصل است که دریافتهاند در کلّ کائنات فقط قدرت خداوندی ساری و جاری است؛ بنابراین اراده آنان در اراده باریتعالیû مستهلک شده و از خود ارادهای ندارند.
هر چه کردند از علاج و از دوا گشت رنج افزون و حاجت ناروا
چون اراده خداوندی برای نمایاندن عجز بشری بود، درمان نتیجه مفیدی نداشت، بلکه موجبات افزایش بیماری و رنج هم شد.
آن کنیزک از مرض چون موی شد چشمِ شه از اشک خون، چون جوی شد
کنیزک از شدّت بیماری و ضعف بسان مویی شد و شاه از غصّه خون میگریست.
از قضا سرکنگبین صفرا فزود روغنِ بادام خشکی مینمود
از قضای الهی سکنجبین که به عنوان داروی ضد صفرا به کار میرفت، موجب افزایش صفرا میشد و روغن بادام که مسهل است، موجب یبوست میشد.
از هلیله قبض شد، اطلاق رفت آب آتش را مدد شد همچو نفت
هلیله ایجاد یبوست یا قبض میکرد و خاصیّت خود را که روانکنندگی دستگاه گوارش (اطلاق) است از دست داده بود و هر چیزی به اراده حق برخلاف طبیعت خویش عمل میکرد؛ مانند آبی که آتش را به جای فرونشاندن، فروزانتر کند.
[۱] – شرح مقدّمه قیصری، ص .۳۳۴
[۲] – مثنوی، ۱/.۱۱۵
[۳] – فِلوطین یا فِلوطینُس، فیلسوف نوافلاطونی رم در مصر تولّد یافت و در اسکندریّه تحصیل علم کرد، بنیانگذارمکتب نوافلاطونی است (۵â۲-â۲۷ قبل از میلاد).
[۴] – عشق در ادب فارسی، ارژنگ مدی ص .۲۳۳
[۵] – الله شناسی، محمّد حسین حسینی، ج ۱ص .۱۳۶
[۶] – شرح مثنوی، ص ۱â.۴
[۷] – دیوان اشعار، حکیم سبزواری.
[۸] – حکیم عاشق، دکتر عباس محمّدیان، صص ۶â۴-۳۸۷ با تلخیص و تصرّف.
[۹] – پرده : در اصطلاح موسیقی نت یا لحن و مرادف مقام است. زه و بندهایی که بر دسته چنگ و رباب یا تارمیبندند و هنگام نواختن انگشت را برای نگاهداشتن انگشتان و حفظ مقامات موسیقی بر آن مینهند. تعداد پردههارا دوازده ذکر کردهاند و نام بعضی از آنها چنین است: پرده خراسان، پرده بلبل، پرده عراق، پرده صفاهان، پردهعشّاق و پرده حجاز… به معنای مطلق آهنگ نیز به کار میرود.
[۱۰] – تَریاق : تِریاق یا تَریاق، معرّب تریاک، مجموعهای از چند ادویه ساییده شده و ممزوج با شهد، به عنوان پادزهربرای زهرهای نباتی و حیوانی، به معنی مطلق پادزهر.
[۱۱] – مجنون؛ قیس بن مُلَوَّح که از قبیله بنی جعده بود و از شدّت عشق لیلی حالی یافت که او را دیوانه خواندند وملقّب به مجنون شد. در ادبیّات عارفانه مجنون نمادی است از شدّت بسیار عشق به محبوب و مستهلک شدن در او،خالی شدن از خود و پر شدن از معشوق. از دیدگاه مولانا برای رسیدن به معبود باید مجنون بود، در قمار عشق آنکس که پاکباز نباشد طرفی نخواهد بست. اینک مختصری بپردازیم به این شخصیّت پاکباز که در ذهن مولانا صدق وخلوص و پایمردی او در راه لیلی آن چنان اعتباری داشته که در دیباچه منظوم از وی یاد میکند و او را نمادی ازعشق حقیقی معرفی میکند.نظامی سبب نظم لیلی و مجنون را درخواست خاقان کبیر ابوالمظفر اخستان شاه، تصریح کرده است: کلیّات خمسهحکیم نظامی عارف و شاعر بزرگ قرن ششم هجری، لیلی و مجنون.
[۱۲] – مقایسه کنید : حافظ : بر هوشمند سلسله ننهاد دست دوست خواهی که زلف یار کشی ترک هوش کن
[۱۳] – بیگاه : غروب شدن، سپری شدن.
[۱۴] – خام بودن؛ مرحلهای است که جهانبینی آدمی متأثّر از بینش و تعقّل عادی بشری است عقلی که به آن،عقل معاش گویند و برای امور دنیوی و حلّ مشکلات آن چارهجویی میکند و ارزیابیهای آن صرفآ مادی است. دراین مرحله، نفس را امّاره نامند که نازلترین و پایینترین مرحله نفس است.پخته شدن؛ مرحله دریافت ادراکات معنوی و روحانی است. شخص تا حدودی تعالی و تکامل یافته و در حدّقابلیّتهای وجود خود، اهداف عالی آفرینش را درک کرده و به نتایجی رسیده است. کوشش او در جهت تعالی استو هرگاه انحرافی باشد، نفس او که در این مرحله «لَوّامه» نام دارد، به سرزنش وی میپردازد. مرحلهای است ازمراحل کمال؛ امّا هنوز شخص به کمال الهی نرسیده است. گروه کثیری از سالکان سیر و سلوک اïلی الله در پیچ وخمهای این مرحله متوقّف میشوند.
[۱۵] – همین معنا را از زبان شمس چنین میشنویم: تورا مانعهاست. مال قبله اغلب خلقست، رهروان آن را فدا کردند.و در جای دیگر میفرماید: امروز غوّاص مولاناست و بازرگان من و گوهر، میان ماست. میگویند که طریق «راه خدا»گوهر میان شماست؛ ما بدان راه یابیم؟ گفتم: آری. اوّل ایثار مال است و بعد کارها بسیارست. جاهَدُوا بِأَموَالِهِم وَأَنفُسِهِم… انفال: ۸/۷۲ : ر.ک : مقالات، صص ۱۱۵ و ۱۲۸ و .۱۲۹
[۱۶] – ارتباط این دو بیت با بیت پیش از آنها روشن است. در آنجا توصیه رهایی از سیم و زر بود و اینجا سخن ازقناعت، که راه رسیدن به رهایی است.
[۱۷] – دیوان شمس تبریزی :اگر نه عشق شمسالدین بدی در روز و شب ما رافراغتها کجا بودی ز دام و از سبب ما رابت شهوت بر آوردی دمار از ما ز تاب خوداگر از تابش عشقش نبودی تاب و تب ما را
[۱۸] – افلاطون : حکیم و فیلسوف مشهور یونانی است. در قدیم، فلاسفه اکثرآ در علم طب نیز مطالعاتی داشته وحاذق بودهاند. جالینوس، حکیم و فیلسوف که نام وی در اشعار عرفانی گاه به معنی مطلق طبیب و گاه برای بیانحکمت و فلسفه وی است.
[۱۹] – جسم خاک : اشاره به معراج رسول اکرم(ص)¡ اسراء: ۱۷/:۱ سُبحûانَ الَّذیü أَسâریû بِعَبâدِهِ لَیâلا مِنَ الâمَسâجِدِ الâحَرامِاïِلَی الâمَسâجِدِ الاîَقâصَا الَّذیü بارَکâنûا حَوâلَهُ… : پاک خدایی که به شب بندهاش را از مسجدالحرام (مکه) به مسجدبیتالمقدس برد که ما اطراف آن مسجد را بابرکت کردیم… .همچنین در ارتباط با حضرت عیسی(ع): قرآن؛ نساء: ۴/۱۵۸-:۱۵۷ وَ قَوâلِهِم اïِنّا قَتَلنَا المَسیحَ عیسَی آبنَ مَرâیَمَ رَسُولَ اللهِوَ مûا قَتَلُوهُ : و گفتن ایشان که ما عیسی مسیح رسول خدا را کشتیم، در صورتی که او را نکشتند و به دار نیاویختند ولکن بر آنها مشتبه کردند و مردی را به صورت عیسی بالای دار کردند. و بهطور یقین او را نکشتند، بلکه خداوند او رابه ملکوت اعلیû برد. بَلâ رَفَعَهُ اللهُ اïلَیâهِ و کûانَ اللهُ عزیزآ حَکیمآ.
[۲۰] – اشارهای است به تجلّی حق بر کوه سینا، اشارتی قرآنی، اعراف: ۷/:۱۴۳ وَ لَمّûا جûآءَ موسیû لِمیقûاتِنا وَ کلَّمَهُ رَبَّهُقالَ رَبِّ أَرِنِی أَنظُر اïِلَیکَ قالَ لَن تَریûنی وَ لûکنِ آنظُر اïِلَی الâجَبَلِ فَاِنِ آسâتَقَرَّ مَکûانَهُ فَسَوâفَ تَریûنی فَلَمّûا تَجَلّیû رَبُّهُ لِلâجَبَلِجَعَلَهُ دَکآ وَ خَرَّ مُوسیû صَعِقآ… : و چون موسیû به میقات (جای مقرّر) آمد و خداوند با او سخن گفت. موسی گفت:خداوندا، خودت را به من بنما، تا نگرم. خداوند گفت: هرگز مرا نخواهی دید، لکن به کوه نگاه کن، اگر در جای خودآرمید، مرا خواهی دید. چون خداوند بر کوه تجلّی کرد، کوه از هیبت خرد و تکهپاره شد و موسیû بیهوش بر زمینافتاد… .
[۲۱] – همزبانی : کسانی که از احوال درونی یکدیگر مطّلع هستند و زبان دل یکدیگر را میدانند.
[۲۲] – نوا : آواز، یکی از دوازده پرده موسیقی.
[۲۳] – مثنوی، ۶/۲۶۳۸ و ۶/۲۶۳۹ :جوش ِ نطق از دل نشان دوستی استبستگیّ نطق از بی الفتی استدل که دلبر دید کی مانَد تُرُشبلبلی گُل دید کی مانَد خَمُش
[۲۴] – غَمّاز : غمزه کننده، سخنچین، مجازآ حکایت کننده.
[۲۵] – آینهت : آیینهات، آینه درون تو.
[۲۶] – مأخذ آن حکایتی است در فردوس الحکمه که در طیّ آن طبیبی ایرانی به نام علیّ بن ربّن که در نیمه اوّل قرنسوم شهرت یافته، داستانی را با این مضمون نقل کرده است.نظامی عروضی، در چهار مقاله، با تفصیلی بیشتر این نوع معالجه را به ابوعلی سینا نسبت میدهد. ابوعلی سینا درکتاب قانون این نوع معالجه را یاد کرده و گفته است که من این طریق را آزمودم.نظامی، قسمتی از حکایت را احتمالا از عشق ارشمیدس به کنیزک چینی و تدبیر ارسطو در رهایی وی اخذ کرده و دراسکندرنامه به نظم آورده است. شیخ عطّار، بدون ذکر نام آن دو، از استاد و شاگردی یاد کرده و داستانی پرشور، درمصیبتنامه منظوم ساخته است: احادیث، ص .۲
[۲۷] – حِجâر : ۱۵/۲۹ : فَاïِذûا سَوَّیâتُهُ وَ نَفَخâتُ فیüهِ مِنâ رُوحیü فَقَعُوا لَهُ ساجِدینَ : چون آن عنصر معتدل را سامان دادم واز روح خویش بر او دمیدم همه بر او سجده کنید.
[۲۸] – انسان روح است نه جَسد، نوشته دکتر رئوف عبید، ترجمه دکتر زینالعابدین کاظمی خلخالی، چکیدهای ازصفحات â۳۸-.۳۷۱
[۲۹] – توضیحات: چشم انسان قادر به رؤیت امواج پایینتر از ماورای بنفش و بالاتر از مادون قرمز است. ارتعاشامواج مواد اثیری بالاتر از ماورای بنفش میباشد.
[۳۰] – فیثاغورث : فیلسوف و ریاضیدان یونانی. قرن ششم قبل از میلاد معاصر کورش و داریوش هخامنشی.
[۳۱] – روانکاو و روانشناس سویسی (۱۹۶۱-۱۸۷۵) و مؤسّس مکتب روانشناسی تحلیلی.
[۳۲] – تمثیلی برای تبیین این معنا که سعادت دنیایی بقایی ندارد و نوش و نیش توأماند.
[۳۳] – سعادت و خوشبختی حقیقی در دنیا وجود ندارد و نباید از طریق مظاهر دنیوی در جستجوی آن بود.
[۳۴] – مراد از این دل، دل نفسانی یا به قول عرفا دل آمیخته به آب و گِل است.
[۳۵] – به اذن پروردگار و به دست عیسی مسیح(ع) مرده زنده میشد و کور مادرزاد شفا مییافت و…
[۳۶] – بَطَر : تکبّر، غرور.
[۳۷] – استثنا : منظور عبارت اïِن شاءَ الله یا اگر خدا بخواهد است که اشارتی است قرآنی، کهف : ۱۸/۲۳ و ۲۴
[۳۸] – قَسوَت : قساوت قلب، سنگدلی.
[۱] – مولویّه پس از مولانا، گولپینارلی، ص ۵۷۱٫ نقل از مولانا جلال الدّین، بخش سوم «مولانا و موسیقی»، صص۳۴۵-.۳۴۱مقایسه کنید : حافظ : رباب و چنگ به بانگ بلند میگویند که گوش هوش به پیغام اهل راز کنیدهمچنین در غزلی دیگر :در کنج دماغم مطلب جای نصیحتکاین گوشه پر از زمزمه چنگ و ربابست
[۲] – شرح کبیر انقروی، ترجمه دکتر عصمت ستّارزاده، ج ۱ ص ۱ به بعد. نقل از نثر و شرح مثنوی، گولپینارلی،ترجمه دکتر توفیق سبحانی.
[۳] – جواهرالاسرار و زواهرالانوار، کمالالدّین حسین بن حسن خوارزمی، ج ۱ ص .۷
[۴] – نفیر : خروش، بانگ بلند، فریاد و فغان.
[۵] – اشارهای است به تنزّل روح از مرتبه وحدت مطلق و مقیّد شدن در قید تن در عالم کثرت؛ زیرا که حقیقت آدمی،جوهری است روحانی و لطیفهای است ربّانی از عالم امر.
[۶] – شرحه شرحه : پارهپاره.
[۷] – اشتیاق : آرزومندی، شیفتگی، رغبت بسیار.
[۸] – همانگونه که به نظر میرسد و شارحان نیز بدان اشاره کردهاند، به احتمال بسیار زیاد، این بیت متأثر ازدریافتهای گوناگون یاران مولانا نسبت به وی است که هر کس بنا بر استعداد و قابلیّت وجودی خویش، میتوانستاز آن اقیانوس بیکران عالم معنا بهره ببرد. همچنین میتواند در ارتباط با طعن طاعنان و حسد حاسدان و انکارمنکرانی باشد که به مولانا و حلقه یاران و ارادتمندان وی به سبب مجالس سماع و نواختن آلات موسیقی به نظرتخفیف مینگریستهاند.
[۹] – مقایسه کنید : حافظ : از آن به دیر مغانم عزیز میدارند که آتشی که نمیرد همیشه در دل ماست
[۱۰] – از مجموعه آثار فارسی شیخ اشراق، تصحیح دکتر سیّد حسین نصر، ص .۲۸۷
مصاحبه روزنامه شهرآرا با استاد ناهید عبقری به مناسبت روز بزرگداشت مولانا
به مناسبت روز بزرگداشت مولانا، روزنامه شهرآرا، با استاد ناهید عبقری مصاحبه ای پیرامون سیمای زن از دریچه نگاه مولانا انجام داده است.
این مصاحبه در رزونامه شهرآرا، بخش شهربانو به چاپ رسیده است. برای کسب اطلاعات صحیح از سیمای زن در نگاه مولانا به شماره ۸ مهر از روزنامه شهرآرا مراجعه کنید.
واحد خبرگزاری انتشارات بانگ نی
برای خوانش این مصاحیه خواندنی، به لینک زیر مراجعه بفرمایید
https://shahraranews.ir/fa/publication/554/4222
دیدار مدیرکل اداره فرهنگ و ارشاد اسلامی استان خراسان رضوی از مولویپژوه برجسته کشور
بازدید آقای دکتر مروارید، مدیرکل اداره فرهنگ و ارشاد اسلامی استان خراسان رضوی و دکتر تحفهگر معاونت محترم اداره ارشاد اسلامی خراسان رضوی و هیات همراه در دیدار با خانم ناهید عبقری، نویسنده، مولوی پژوه، مدیر موسسه فرهنگی هنری «بانگ نی مولانا» ، مدیر انتشارات «بانگ نی» و مدیر مسول نشریه «بانگ نی» و بازدید از آثار فاخر این نویسنده، به مناسبت بزرگداشت «اهل قلم».
در این دیدار، آقای دکتر مروارید، از گالری اختصاصی نگارههای کتاب قصههای رومی نیز دیدار فرمودند.
۱۳۹۸/۴/۱۳
دیدار نماینده مشهد در مجلس شورای اسلامی با خانم ناهید عبقری
دیدار نماینده مشهد در مجلس شورای اسلامی، حجت الاسلام پژمانفر و همراه ، به اتفاق نماینده امور فرهنگی اداره کل فرهنگ و ارشاد اسلامی مشهد، خانم بذری ، در طرح تکریم نویسندگان و پژوهشگران، از خانم ناهید عبقری ، نویسنده، ناشر و مولوی پژوه، باحضور دکتر احمد موید در منزل ایشان که در طی آن سخنان گرانقدری در باب حفظ و حراست بزرگان ادب و عرفان این سرزمین مطرح شد و بر لزوم حمایت صاحبان مناصب دولتی از محققان دلسوز که مشتاق اند در این امر مشارکت جدی و فعال داشته باشند، تاکید گردید؛ زیرا مدتی است که برخی کشور ها از قبیل ترکیه، افغانستان،تاجیکستان و ازبکستان و آذربایجان، با جدیت در پی آن اند که از طریق مصادره تعدادی از بزرگان ایرانی، بخصوص مولانا جلال الدین محمد بلخی که در سال ۶۰۴ه. ق در مزار شریف مرکز بلخ به دنیا آمد که در آن زمان، جزو خراسان بزرگ و از ایالت های گسترده ایران پهناور به شمار می آمد، شناسنامه ای غیر واقعی از هویت فرهنگی برای خویش تدارک ببینند و در این راستا از هیچ جد و جهدی کوتاهی نکرده اند.
همچنین در لزوم برگزاری جلسات همفکری مسولان امور فرهنگی اداره فرهنگ و ارشاد اسلامی با اصحاب قلم و فرهنگ نکات شایسته و بایسته ای طرح گردید که هماهنگی های لازم به سرکار خانم بذری سپرده شد:
شنبه
۱۳۹۸/۲/۷ مشهد مقدس
با من صنما دل یک دله کن گر سر ننهم آنگه گله کن
مجنون شدهام از بهر خدا زان زلف خوشت یک سلسله کن
سی پاره به کف در چله شدی سی پاره منم ترک چله کن
مجهول مرو با غول مرو زنهار سفر با قافله کن
ای مطرب دل زان نغمه خوش این مغز مرا پرمشغله کن
ای زهره و مه زان شعله رو دو چشم مرا دو مشعله کن
ای موسی جان شبان شدهای بر طور برو ترک گله کن
نعلین ز دو پا بیرون کن و رو در دست طوی پا آبله کن
تکیه گه تو حق شد نه عصا انداز عصا و آن را یله کن
فرعون هوا چون شد حیوان در گردن او رو زنگله کن
با من صنما دل یک دله کن
با صدای همایون شجریان. به انتخاب گروه موسیقی بانگ نی. ناهید عبقری. از کتابخانه انتشارات ما دیدن فرمایید.
مولانا و روزگار معاصر . گفت و گو با مولاناپژوهان افغان و تاجیک:
برای برخی بزرگان فرهنگی نمیتوان هیچ محدودیتی قائل شد، چراکه آثار آنان فراتر از مرزهای جغرافیایی و سیاسی به دیگر نقاط جهان هم راه مییابند. در باب مولانا هم چنین است، آنقدر که اغلب مولانا پژوهان جهان که سالهای بیشماری از عمر خود را بر سر شرح و تصحیح آثار او گذاشتهاند تأکید دارند که این شاعر و عارف مشهور قرن هفتم هجری، خالق آثاری است که نه تنها موفق به درنوردیدن مرزهای جغرافیایی و محدودیتهای زبانی شده بلکه به دایره زمان و مکان دوران زندگیاش هم محدود نمانده و همچنان برای مخاطبان به گونهای است که گویی خالق آنها در زمان حاضر زیسته و متون نظم و نثر خود را برای انسان امروزی سروده و نوشته است. این تنها گفته ما ایرانیان، ترکها، افغانها یا حتی تاجیکها که به نوعی خود را در پیوند با مولانا میدانیم نیست، بحثی است که اغلب محققان ادبی، بویژه در حوزه شرق شناسی و ادبیات به آن معترف هستند و تأکید دارد که مولانا شاعری فراملیتی است.
در چنین شرایطی شاید این سؤال برای علاقه مندان آثار مولانا طرح شود که مولانا و آثار او چه دارد که حتی با وجود گذشت قرنها، همچنان مورد توجه جهانیان است و روز به روز هم به دایره مشتاقان اندیشهها و آثار او اضافه میشود. طی ماههای گذشته گفتوگوهایی با برخی مولوی پژوهان پیشکسوت کشور خودمان از جمله استادمحمدعلی موحد و همچنین توفیق سبحانی داشتیم که مشروح آن را پیشتر در اختیارتان قرار دادهایم، این بار به سراغ چند تن از مولوی پژوهان ترکیه و افغانستان رفتیم تا نظر آنان را هم با شما درمیان بگذاریم؛ این مولوی پژوهان هفتم و هشتم دی ماه زمستان جاری برای حضور در هشتمین همایش «مهر مولانا» مهمان مؤسسه سروش مولانا شده بودند. پروفسور«عدنان قارا اسماعیل اوغلو»، استاد زبان فارسی در دانشگاه «قریق قلعه» ترکیه، پروفسور «علی تمیزال» رئیس گروه زبان و ادبیات فارسی دانشگاه سلجوق ترکیه و رئیس «انستیتوی تحقیقاتی مولانا»، «سرو رسا رفیع زاده» استاد دانشگاه پژوهشگر افغان زبان و ادبیات فارسی و «اسدالله شعور» استاد دانشگاه و محقق ادبیات شفاهی مقیم کانادا اساتیدی هستند که دراین میزگرد حضور داشتند. نکته قابل توجه در گفتههای این مولانا پژوهان ترکیه و افغان در تأکیدی بود که بر تصاحبناپذیر بودن چهرههای مطرح فرهنگی همچون مولانا داشتند، آنان چنین اقداماتی را نتیجه درک نادرست از اندیشههای والای بزرگان فرهنگی- ادبی و حتی علمی میدانند و معتقد هستند که مولانا نه ایرانی، نه ترک و افغان و نه حتی تاجیک است، او به افرادی تعلق دارد که به درک درستی از اندیشهها و گفتههایش دست یافته باشند، اندیشهای که برخلاف امروز خبری از مرزبندیهای سیاسی، ملی و زبانی در آن نیست و مهمترین تأکیدش بر گسترش صلح و دوستی در جهان است، آنچنان که خود مولانا هم در جایی گفته: «در بزمگاه وحدتیابی هر آنچه خواهی». آنان امیدوار هستند مولانا و بزرگانی همچون او موفق به گستراندن پرچم صلح میان کشورها و از سویی کنار زدن سنگینی سایه سیاست از فرهنگ و ادبیات شوند. سوال اول: چرا با وجود تولد و درخشش شاعران مطرح بسیار در این منطقه جغرافیایی، مولانا برخوردار از جایگاه متفاوتی است و اینچنین موفق به عبور از مرزهای جغرافیایی شده؟ اشعار و اندیشههای او چه ویژگی خاصی دارد؟ سرو رسا رفیع زاده: برخی اندیشهها آنچنان والا هستند که تمام مرزهای قومی، فرهنگی و حتی سیاسی در برابر آنها بیمعنی میشوند. این مسأله بویژه در خصوص افرادی همچون مولانا که فراتر از مکان و جلوتر از زمان اندیشیدند نمود بیشتری دارد. شما سری به متون و اشعار به جای مانده از مولانا که بزنید با ردپای پررنگی از مسائل دنیای مدرن امروز روبهرو میشوید، این مهمترین دلیلی است که توجه جهانیان به آثار مولانا را در پی داشته است. عدنان قارا اسماعیل اوغلو: سؤال بسیار مهمی است، اینکه مولانا چه دارد که در قرن حاضر تا این اندازه مورد توجه شرقیان و حتی اروپاییان و غربیان قرار گرفته است؟ مولانا قرنها قبل میزیسته ولی اندیشهها و آثار به جای مانده از او به گونهای است که انگار متعلق به همین دوران است، آنچنان که مخلوقات ادبیاش امروز حتی بیش از زمان زندگیاش مورد توجه قرار گرفته، به گمانم یکی از مهمترین دلایل آن توجهی است که مولانا به انسانیت آدمی و علاقه مندیاش به دنیایی برخوردار از صلح و دوستی دارد. اندیشههای مولانا به گونهای است که میتوان از آن بهعنوان علاجی در درمان مشکلات و گرفتاریهای امروز جامعه بهره گرفت. از دیدگاه مولانا زندگی گذراست ولی روح ابدی و فناناپذیر. همان طور که میگوید: «کار مردان، روشنی و گرمی است/ کار دونان، حیله و بیشرمی است» ارتباطات انسانی و روابط میان افراد نکته دیگری است که مولانا توجه بسیاری به آن دارد، محبت و مهری که به عقیده او لایق آدمی و نعمتی بسیار بزرگ است توجه او تنها به مردم اطراف خودش نبوده بلکه طوری شعر گفته و نوشته که گویی هدفش همه جهانیان بوده اند؛ اندیشههای او حتی فراتر از دین و مذهب است و همه ساکنان این کره خاکی را شامل میشود. اسدالله شعور: مهمترین وجه تمایز مولانا با دیگران باوری است که نسبت به خداوند، دین و حتی فرهنگ دارد. نکتهای که در خصوص مولانا نباید فراموش کرد این است که او نظیر هر فرد دیگری محصول شرایط روزگار خود است. مولانا در دورانی مقارن با حمله چنگیز متولد میشود و دوران کودکی در شرایطی سپری میشود که لشکر مغول به آسیای میانه پیشروی میکند. آنچنان که در دوران نوجوانی به اجبار از زادگاه خود فاصله میگیرد، متأسفانه مغولها در آن روزگار هرچه بیشتر به خراسان نزدیک میشوند آثار منفی بیشتری بر ساختارهای فرهنگی و اساس زندگی مردم این منطقه برجای میگذارد. مغولها منجر به بروز ناامیدی در زندگی مردم میشوند، تاحدی که فرهنگ و عرفان هم با آسیبی جدی روبهرو میشود و حتی عرفان نظری شکلی سطحی پیدا میکند. یکی از تفاوتهای مهم مولانا با دیگر شاعران را میتوان در تفکر عرفانی او و مبارزهای دانست که در جهت بهبود درک مردم نسبت به اصل و هدف دین آغاز کرد. او تلاش کرد بگوید که دینداری تنها نماز خواندن و روزه گرفتن نیست، از همین رو میتوان گفت که او از عرفان اسلامی ظهور کرده است. مولانا دست به حرکتی انقلابی زد و تلاش کرد بگوید گرویدن به تصوف و عرفان، کنارهگیری از دنیا نیست، بلکه باید در میان مردم زندگی کرد و با مشکلات مبارزه کرد. اما اینکه چرا مولانا بیش از دیگر شاعران این محدوده جغرافیایی موفق به جلب نظر جهانیان شده سؤالی است که باید در افکار او جست. بخش مهمی از این محبوبیت تحت تأثیر بحران دنیای امروز است، از حدود یک ربع قرن قبل جهان تکقطبی شد و همین منجر به شکلگیری تفاوتهای بسیاری در زندگیمان شد. از سویی در قرن تکنولوژی زده حاضر شاهد گسترش انواع و اقسام آسیبهای فرهنگی و حتی سیاسی و اقتصادی بر زندگی مردم هستیم. فشار روانی وارده از این شرایط به روح و روان افراد منجر به آن شده که در تلاش برای یافتن پناهگاهی برای خود برآیند، هر چند که شکل این مشکلات بنابه شرایط هر کشوری با دیگری تفاوت داشته و دارد. انسان امروز شفای مشکلات خود را در مولانا و آثارش یافته و این مهمترین دلیل گسترش افکار و اندیشههای مولانا در جهان است. علی تمیزال: از روزگار گذشته تا به امروز، طی گذشت سالیان دراز هزاران شاعر زیستهاند که مخلوقات ادبی بیشماری به یادگار گذاشتهاند، افرادی که برخی از آنها در روزگار خود به شهرت بسیاری دست یافتند اما موفق به عبور از محدوده زمان نشدند. در این بین افکار بزرگانی همچون مولانا حتی به روزگار ما هم رسیده و نه تنها در ترکیه، ایران و افغانستان، بلکه در همه جهان اعتبار زیادی یافته است. اما چرا؟ چون مولانا همواره تأکید داشته که من دنباله رو و بنده قرآن هستم. افکار و اندیشههای مولانا از قرآن و گفتهها و سنتهای پیامبر اسلام سرچشمه گرفته است، با این حال او نه تنها در میان مسلمانان، بلکه در بین همه مردم جهان مشهور شده و محبوبیت یافته است. امروز نه تنها شرقیان، بلکه حتی غربیان جایگاه والایی برای افکار او قائل هستند، چراکه او تأکید بسیاری به برقراری صلح و دوستی میان مردم دارد. مولانا تنها برای خود یا معرفی خودش شعر نگفته، او برای رضای خدا در این عرصه کار کرده و راهی برای رسیدن به پروردگار هستی را پیدا کرده است. در غرب هم اثر ارزشمندی همچون «کمدی الهی» دانته را داریم، در آن هم بحث عرفان، منتهی از دیدگاه مسیحیت مطرح است. با این حال چیزی که در خصوص کمدی الهی بیش از همه توجه ادبا را جلب کرده بحث شاعرانگی آن است. اما چرا توجه به مولانا تنها از جهت شاعرانگی آثارش نیست و عرفان و اندیشههای نهفته در مخلوقات ادبیاش اینچنین مخاطبانش را مجذوب خود ساخته است؟ تمیزال: چرا که پیام مولانا، منبعی الهی داشته، اما الهی نامه نیست؛ سرچشمه پیام او همانطور که پیشتر گفتم سرچشمه گرفته از قرآن و گفتههای پیامبر و احادیث او است. از همین رو افکارش به همه جهانیان منتقل شده و از آن استقبال کردهاند. اسماعیل اوغلو: مولانا عالم است، از سویی در شاعرانگی هم جایگاه قابل توجهی دارد؛ او کلمهای ممتاز برای خود برگزیده که همان «عاشقی» است. عشق در آثار او مصداقهای بسیاری دارد، عشقی که به شیوههای مختلف درمیان آدمها دیده میشود، از عشق میان دوستان گرفته تا عشق مادر و فرزند و حتی میان بندگان و خالق جهان هستی. از همین جهت میتوان تمایز مهمی میان مولانا و دیگر شاعران مطرح جهان از جمله دانته قائل شد. او به آدمها شوق داده و همانگونه که آقای شعور هم گفتند، انسان امروز نه تنها با پناه جستن به اشعار او آرامش مییابد بلکه حتی شاد میشود. اشعار او در کنار برخورداری از مضامین انسانی و عرفانی قادر به شفای روح بیمار ساکنان امروز جهان نیز هست. همان طور که جایی گفته: «هان مشو نومید خود را شاد کن/ پیش آن فریادرس فریاد کن.» او نه تنها در تلاش بوده ناامیدی حاکم بر روزگار خود را محو کند، بلکه خواهان یادآوریاش به انسان امروز هم بوده. «خداوند، دیو ناامیدی را به مسلخ برده و گردن زده است.» تا با رفتار خوب درصدد پربار کردن زندگی خود و از سویی سپری کردن این جهان به سوی دیار باقی باشیم. شعور: به گمانم مسلک مولانا در عرفان و تدین با دیگر عرفا تفاوت دارد. مولانا عارف است، او مخاطبان خود را از خداوند نمیترساند، نمیگوید اگر فلان واجب را انجام ندهی خداوند تو را به دورخ میافکند یا فلان مجازات در انتظارت است. چیزی که اساس تفکر مولانا را شکل داده عشق است.در دینمان اینگونه آمده که اگر واجبات دینیمان را انجام بدهیم مستحق پاداش دنیوی و اخروی خواهیم بود؛ او در بیان این مسأله از ابزار ترس استفاده نکرده، بلکه تأکید کرده انجام واجبات دینی باید از روی احساس وظیفه و عشق به خدا باشد نه از روی ترس و ناچاری. مولانا در عصری زندگی میکرده که عارفان بزرگی همچون شیخ نجمالدین کبری در جبهه مقاومت فعالیت داشتند. او بزرگترین عارفمان در منطقه خوارزم به شمار میآمد. اما دست به راهاندازی جبهه و مبارزه مسلحانه علیه مغولان زد و در نهایت هم جان خود را از دست داد. دیگر عرفای بزرگ آن روزگار هم تحت تأثیر شرایط از بین رفتند و عرفان به مرور به قهقرا رفت، چراکه از وجود کسی که رهبریاش را به دست گیرد محروم بود. در چنین اوضاع نابسامانی میبینیم که مولانا چطور قیام میکند. او خداوند را عاشقانه میپرستید و با دیگر صوفیان گوشه گیر تفاوت بسیاری داشت. به عقیده من یکی از مسائلی که منجر به موفقیت مولانا در روزگار معاصر شده این است که او زاهدی خشک مسلک نیست. از همین رو همانقدر که ما مسلمانان با افکار مولانا ارتباط برقرارمی کنیم پیروان دیگر ادیان هم آن را درک کرده و از خواندن آثارش لذت میبرند؛ حتی بیش از ما، مولانا و جایگاه او را ارج مینهند. رفیع زاده: در ارتباط با مثنوی و دیگر آثار مولانا باید به چند نکته توجه کرد؛ نخست اینکه روزگار زندگی مولانا با دانته تفاوت بسیاری دارد. زمان خلق کمدی الهی به نوعی همزمان با دوران انحطاط غرب، سانسور عقاید و اختناق فکری است؛ روزگاری که کسی جرأت نوشتن به زبانی جز لاتین را نداشت. با این حال دانته جسارت به خرج داده و به ایتالیایی، زبان بومی خودش دست به تألیف شاهکاری که به آن اشاره کردید میزند.این در حالی ست که دوران مولانا از جهاتی شبیه شرایط زندگی دانته است اما تفاوتهایی هم دارد؛ زبان فارسی که مولانا به اوج آن دست یافته است با ممنوعیتی روبهرو نیست. باید ببینیم چه چیزی باعث شده اقبال مردم به مثنوی بیش از کمدی الهی باشد. البته نباید فراموش کرد که کمدی الهی هم برخوردار از اندیشههایی والا، بزرگ و انسانی است اما چرایی اقبال به مثنوی را باید در شرایط زندگی انسان امروزی و اوضاع و احوال انسان عصر مولانا بررسی کرد. مشکلات انسان امروز چه در دنیای ماشینی غرب و چه در دنیای کشورهای جهان سوم(هرچند باوری به این تقسیم بندیها به جهان دوم و سوم ندارم) کم از دوران مولانا ندارد. بنابراین مؤلفههایی که در اندیشههای مولانا منجر به این استقبال شده به گمانم از دوچیز نشات میگیرد؛ نخست عشق و دوم امید که تبدیل به مأمنی برای ساکنان امروزی جهان شده است. در آن روزگار زندگی این دو شاعر بزرگ جنگهای صلیبی یا جنگهای خانمان برانداز مغول با مردم کاری میکند که به شعر پناه ببرند، هرچند که همچنان درگیر جنگهای مذهبی از سوی گروههای افراطی هستیم که کمتر از آن روزگاران قربانی نمیگیرد. البته از این نکته هم نباید صرف نظر کرد که مولانا در این رابطه اندیشههایی بلندمرتبهتر از دانته را مطرح میکند. دانته در حوزه فرهنگی و دینی مسیحیت حرفش را به مخاطب میزند درحالی که مولانا فراتر از دین و مذهب به گفتوگو با مخاطبان خود مینشیند. همان گونه که میدانیم و دیگر بزرگان حاضر در این جلسه هم گفتند پایه و اساس اندیشه مولانا بر قرآن است، همان طور که در آیه ۶۴ سوره «آل عمران» آمده بیاییم با هم در «الا نعبد الا الله» متفق شویم. تمام گروهها و ادیان به یک مستمسک چنگ بزنیم؛ به عدل رفتار کنیم و به جز یک معبود نپرستیم. این نزدیکی ادیان به همدیگر را سبب میشود و همان ندایی است که مولانا هم سرمی دهد و خطاب به مسلمانان و دیگر ادیان الهی میگوید که به سراغ چیزی بروند که در آن شریک هستند و از مسائلی که آنان را از هم دور میسازد دوری کنند. از همین رو شاید حتی نتوان مولانا و دانته را مقایسه کرد. سوال دوم: بسط و شیوع تفکرات مولانا بواسطه این امر است که اثر خوب بالاخره راه خود را پیدا میکند یا اینکه باید اهمیت بسیاری برای افرادی همچون نیکلسون در معرفی مولانا به دیگر کشورها و علاقه مندان قائل بود؟ تمیزال: مولانا تنها به ۱۰۰ سال گذشته محدود نمیشود چراکه بیش از هشتصد سال است که از مولانا و آثار و اندیشههای او بهره میبریم. بویژه در قلمرو فرمانروایی عثمانی طی سالهای بسیار آثار پژوهشی متعددی در زمینه آثار مولانا منتشر و گاه ترجمه شده است. از اوایل قرن بیستم نه تنها در این قلمرو، بلکه در دیگر کشورهای اروپایی یا حتی در شمال آفریقا و خاورمیانه، مولوی خانههایی دایر شدهاند که به دانشگاههای امروزی شباهت دارند و در زمینه آموزش و انتشار اندیشههای مولانا به دیگر بخشهای جهان همچون مدرسهای اثرگذار عمل کردهاند. از همین رو شاهد شکلگیری گروهها و افرادی با عنوان مثنوی خوان هستیم که منجر به راهاندازی سبکی در مثنوی خوانی شدهاند.از اوایل قرن بیستم که نیکلسون به سراغ مثنوی رفت و دست به آن تصحیح مشهور زد توجه بسیاری از علاقه مندان ادبیات را به این اثر سترگ جلب کرد، هرچند که قبل از نیکلسون هم افراد دیگری به سراغ مثنوی رفته بودند. البته شکی نیست که ترجمه مثنوی به انگلیسی تأثیر بسیاری در شناساندن آن به جهانیان داشته، هرچند که در ایران، ترکیه و پاکستان و برخی دیگر کشورها پیش از او هم کارهای ارزشمندی انجام شده بود.بعد ازمعرفی نیکلسون از مثنوی در کشورهای اروپایی، این مسیر حتی در کشوری نظیر ایران هم جدیتر ادامه پیدا کرد، زنده یاد بدیع الزمان فروزان فر دست به تصحیح دفترهایی از مثنوی زد اما عمرش کفاف نداد و موفق به اتمام کار نشد. کاری که نیکلسون انجام داد منطبق بر استانداردهای جهانی بود و از سویی به ما فرصتی برای مقابله آن با دیگر نسخهها در اختیارمان گذاشت.آنچنان که اغلب مصححان و محققان در کارهای علمی و آکادمیکی که در خصوص مثنوی انجام دادهاند بهره بسیاری از تصحیح او گرفتهاند. افکار مولانا آشنا بودند.در افغانستان، زادگاه مولانا و در شمال هند چند حرکت مولاناشناسی وجود داشته و دارد.نخست افرادی بوده و هستند که بهصورت علمی در خصوص آثار مولانا کار میکنند، عبداللطیف عباسی از آن جمله است که سالها در ارتباط با مثنوی و مولانا دست به تحقیق زده است. او چندین قرن قبل تصحیحی بر اساس هشتاد نسخه مثنوی انجام میدهد و نسخهای واحد در اختیار مولانا پژوهان قرار میدهد. در میان مردم عادی اما دو شیوه وجود داشت، یکی مراسمی بوده که هر سال در خانقاهها برای مولوی به پا میشده و دیگری مولوی خوانیهایی بوده که به شکل هفتگی در خانقاهها برگزار میشد. در افغانستان شیوه خاصی از مثنوی خوانی رایج است که برخوردار از لحن خاصی است، لحن موسیقایی ندارد اما سبک خاص خودش را دارد. بخشی از آشنایی اروپاییان با مثنوی از طریق سفر به کشورهایی نظیر افغانستان و حضور در این مثنوی خوانیها بوده است. از سوی دیگر در قرن نوزدهم، دهها سال پیش از تولد نیکلسون، انجمن سلطنتی لندن دست به دایر کردن انجمن آسیایی بنگال زد، با اینکه هدف اصلی کمپانی هندشرقی استعمار بوده اما این انجمن در حیطه فرهنگ و ادب کارهای باارزشی انجام داد که کار روی آثار مولانا هم از جمله آنها است، ازهمین رو تأکید میکنم که قبل از نیکلسون هم غربیان با مولانا و مثنوی آشنا بودند. اسماعیل اوغلو: به هیچ وجه نمیتوان منکر کار بزرگی شد که نیکلسون در ارتباط با مثنوی انجام داده، آنچنان که از یکصد سال قبل تا به امروز مولوی پژوهان همچنان ممنون فعالیتهای او هستند، چراکه او آغازگر کار علمی مهمی در تصحیح این اثر مهم بود. او برای تصحیح مثنوی از نسخههای معتبری بهره گرفته، البته نباید فراموش کرد که دراین راه علمای ایرانی و ترک هم یاری بسیاری به او در جهت دسترسیاش به نسخههای مذکور رساندهاند. با این حال تا قبل از نیکلسون شاهد ترجمه تمامی متن مثنوی به انگلیسی نبودهایم و از این بابت او کار بسیار مهمی انجام داده است. البته در غرب پیش از نیکلسون هم برخی دست به ترجمه ابیات و همچنین غزلیاتی از مولانا زده بودند و از همین رو این شاعر و عارف بزرگ برای غربیان چهره ناآشنایی نبوده است. استاد محمدعلی موحد هم بتازگی دست به تصحیحی انتقادی از مثنوی زده که آن هم کار باارزشی است اما همچون کار نیکلسون آخرین تصحیح نیست و ان شاءالله که این راه همچنان ادامه پیدا کند. مثنوی از جمله آثاری ست که به تصحیح مکرر آن و مقابله نسخههای موجود از آن در زمانهای مختلف نیاز داریم. پس با این گفته که برخی معتقدند کار نیکلسون حجت را بر مولوی پژوهان تمام کرد و دیگر نیازی به تصحیح آن نیست، مخالفید؟ اسماعیل اوغلو: اعتقادی به این که حجت بر مثنوی پژوهان تمام شده ندارم، چون نیکلسون هم از اواسط تصحیح خود به نسخه قونیه دست پیدا کرد. از سوی دیگر زمانی که او دست به تصحیح و شرح مثنوی زده از امکانات گستردهای همچون حالا برخوردار نبوده است. نکته دیگری که نمیتوان از آن صرف نظر کرد این است که هر یک از بزرگان مولانا پژوه با دیدگاه خاص خود به سراغ آثار این شاعر و عارف بزرگ میروند. کار به روی متن مثنوی حتی در زمان مولانا هم ادامه داشته، آنچنان که گویا حتی خود مولانا هم تصحیحی از مثنوی انجام داده و بعد از او هم سلطان ولد خلف صدق مولانا دست به تصحیح برخی بیتها میزند. گویا در عصر مولانا یا نزدیک به رحلت او، سلطان ولد حقی مبنی بر تصحیح برخی کلماتی داشته که در آن دوران چندان رواج نداشته است. رفیع زاده: قبل از هرچه، باید بگویم که در تصحیح متون ادبی کهن، بویژه مثنوی هیچ پایانی وجود ندارد، بنابراین این گفته که نیکلسون حجت را در تصحیح مثنوی تمام کرده کاملاً غیراصولی است؛ چراکه هنوز نسخی در برخی کتابخانهها وجود دارد که ممکن است توجه مولوی پژوهان را به خود جلب نکرده باشد. هر یک از این نسخ در صورت بررسی قادر به برطرف کردن یکی از نقاط ابهام مثنوی خواهند بود. هنوز از وجود هزاران نسخه خطی برخوردار هستیم که کاری در خصوص آنها انجام نشده است. با هر تصحیحی میتوان قدمی رو به جلو برداشت اما اینکه بگوییم این راه تمام شده اشتباه است. در ارتباط با تاریخ بیهقی و تصحیحی که علی اکبر فیاض انجام داد هم همین حرف را میگفتند اما بعد از آن نسخههای معتبرتری پیدا شد و محمدجعفریاحقی هم تلاش کرد و تصحیحی کامل تر از فیاض انجام داد. البته از این گفته من نباید این گونه برداشت کرد که قصد نادیده گرفتن کاری که نیکلسون انجام داده را دارم، بلکه تأکید دارم بجز نیکلسون افراد دیگری هم بودهاند که کارهای ارزشمندی درباره آثار مولانا انجام دادهاند. بگذارید به نکته دیگری درباره سؤال ابتدای گفتوگو اشاره کنم، چه فرقی میان مولانا با دیگر شاعران این منطقه وجود دارد که او با چنین اقبالی روبهرو شده است. بگذارید به شاهنامه اشاره کنم، شکی نیست که شاهنامه هم اثری بسیار مهم و بزرگ است اما از آنجایی که اثری حماسی و خاص جغرافیایی ایران است در کشورهای دیگر تنها به حلقه علاقه مندان جدی ادبیات بویژه در عرصههای شرق شناسی و ایران شناسی محدود مانده و به میان مردم عادی راه نیافته است. هر چند که همه افرادی که با آن آشنایی دارند از شاهنامه بهعنوان اثری شاخص یاد میکنند، درست مانند «ایلیاد و ادیسه» هومر که بیشک شاهکاری بزرگ است اما برای غیر یونانیان جذابیت چندانی ندارد. اندیشههای خیام و حافظ هم مانند مولانا تنها به طبقه نخبگان ادبی محدود نشده و میان مردم هم راه یافته است. البته در ارتباط با این دو هم نمیتوان نقش فیتزجرالد و گوته را در معرفی آنان به جهانیان نادیده گرفت، درست مانند تلاشی که نیکلسون انجام داد. نکته دیگری که همواره در ارتباط با مولانا مطرح میشود این است که ما قادر به شناخت مولانا نیستیم مگر شمس را بشناسیم و همین طور بالعکس این گفته را. با این تفاسیر تا به امروز چقدر موفق به شناخت خوبی از شمس شده اید؟ تمیزال: این گفته درستی است، شناخت شمس بدون مولانا و شناخت دقیق مولانا بدون شمس ممکن نیست. هرچند که در این رابطه برخی کج فهمیها در خصوص رابطه شمس و مولانا مطرح است، آنچنان که تأکید غربیان بر وجود رابطه همجنسگرایی میان این دو است. هرچند که چنین مسألهای برای ما پذیرفته نیست. پژوهشگران اروپایی و افرادی که درخصوص شمس تبریزی کار میکنند، روابط این دو را متفاوت از واقعیتی که ما به آن معتقد هستیم توضیح میدهند. فکر نمیکنید این تصور اشتباه ناشی از شناخت کم غربیان از این دو عارف بزرگ است؟ تمیزال: به گمانم غربیان تصورشان از عشق میان این دو، عشق مادی ست، در صورتی که ارتباط آنان برمبنای عشقی والا و عرفانی بوده؛ عشقی که در نهایت منجر به تبدیل انسان به فردی کامل میشود. شما به سراغ هجده بیت نخست مثنوی که بروید با تبلوری از عشق الهی در آنها روبهرو میشوید.غربیان موفق به عبور از معنای ظاهری این ابیات نشدهاند، آنان گویا بهدنبال چیزهای دیگری هستند و برداشت هایشان هم برهمین اصل استوار شده است. نمیدانم چرا، اما غربیان از هر راهی برای تهمت به شرقیان دریغ نمیکنند. بگذارید به سؤال قبل بازگردم، در ترکیه، بویژه در دانشگاههای ما در ارتباط با تصحیح و شرحهای مثنوی کارهای زیادی انجام میدهند که تنها به مقطع کارشناسی ارشد محدود نمیشود و رسالههای دکترا را هم شامل میشود. در همین رابطه کارهای متعددی انجام میدهیم، یکی اینکه تلاش میکنیم به سراغ نسخههایی برویم که تا به امروز کاری در خصوصشان انجام نشده و آنها را با دیگر نسخهها مقابله کنیم، در همین رابطه گاه از نسخه نیکلسون هم استفاده میکنیم. علاوه بر این شرحهایی که بر مثنوی نوشته شده را هم مقابله میکنیم. خانم رفیعزاده گفتند همچنان نسخههای بسیاری از مثنوی موجود است که یا کشف نشدهاند یا درباره آنها کاری نشده، من هم معتقدم با وجود کارهای ارزشمندی که در خصوص مثنوی انجام شده هنوز این راه ادامه دارد و به پایان نرسیده است.در انستیتو تحقیقاتی مولوی شناسی دانشگاه سلجوق دست به مقابله نسخههایی میزنیم که هنوز کاری در ارتباط با آنها انجام نشده است تا موفق به برطرف کردن ابهامات موجود در مثنوی بشویم و همچنان از تصحیحهای دیگر بزرگان هم استفاده میکنیم. به طور حتم در کشور افغانستان هم تصحیحها و شرحهایی بر مثنوی نوشته شده، البته کارهایی که در ایران انجام شده در دسترستر است. دوستان مولوی پژوه ایرانی معمولاً ما را هم در جریان کارهایی که اینجا انجام میشود میگذارند. اما معمولاً اطلاعی از کارهایی که تاجیکها و افغانها انجام میدهند نداریم. بگذارید باز هم به تأثیری که نیکلسون در معرفی مولانا بر غربیان داشته اشاره کنم.نیکلسون تنها در معرفی مولانا به غربیان مؤثر نبوده، او در ایران هم نقشی جدی ایفا کرده، آنچنان که بعد از درگذشت نیکلسون، زنده یاد بدیع الزمان فروزان فر شعری چهل و چهار بیتی سرود که آن را به هنگام مکاتبه با «فریدون نافذ اوزلوق»، مولوی شناس قرن بیستم ترکیه منتشر کرد، ما این شعر را در ترکیه هم منتشر کردهایم. آقای شعور بواسطه اینکه مدت هاست در کانادا اقامت دارید از این بگویید که آنان چقدر با مولانا و اندیشههایش آشنایی دارند؟ شعور: آشنایی مردم با مولانا و شمس را در چند شکل میتوانم جای بدهم، گروهی در زمره علاقه مندان مولانا قرار میگیرند و کار چندانی به شناخت شمس ندارند، حتی میتوان گفت که اگر هم شناختی نسبت به او دارند از دریچه نگاه مولانا است؛ حتی کاری به روابط آنان و اما و اگرهایش ندارند. اغلب مردمی که با مولانا آشنا هستند برای تسکین مشکلات و دردهای روحی زندگی در دنیای فعلی به سراغ اشعار او میروند. گروه دیگر آنهایی هستند که به طور جدی به سراغ تحقیق در آثار او میروند و دست به تحلیل آثار او و شمس با توجه به شرایط زمانی دوران زندگی مولانا میزنند. اما نگاه کاناداییها هم به رابطه میان شمس و مولانا چندان صحیح نیست، در تعریف آنان عشق به معنای نزدیکی جسمانی ست و وقتی بحث عشق میان شمس و مولانا به میان میآید تصور آنان هم به سمت و سوی روابط غیراخلاقی میرود. در پاسخ به این افراد باید گفت مگر عشق میان والدین و فرزندان به مسائل جنسی ختم میشود که عشق را این گونه معنا میکنید! عشق و رابطه جنسی دومقوله کاملاً جدا از هم هستند که غربیان آنها را با هم اشتباه گرفتهاند. این در حالی ست که ما افغانها، ایرانیان، ترکها و… نگاهمان به این عشق، مرید و مراد گونه است. البته در کشورهای خودمان هم برخی تصورات اشتباه در خصوص خود مولانا و افکارش وجود دارد که به او تهمت بیدینی میزنند.با این حال خوشبختانه بیش از ۹۰ درصد عاشقان مولانا اهمیتی برای این حرفها قائل نیستند و تنها بهدنبال اندیشههای او هستند. اسماعیل اوغلو: این تصورات اشتباه ناراحت کنندهای است، آثاری که از مولانا چه در نظم و چه در نثر به یادگار مانده به روشنی گویای واقعیت رابطه میان این دو ادیب و عارف است. مولانا ۶۶ هزار بیت شعر سروده، صاحب پانصد صفحه به نثر است، از سویی مقالات شمس تبریزی را هم در دست داریم. در رابطه با متن مثنوی با تردید چندانی مواجه نیستیم تنها برخی ابیات یا کلمات آن با ابهام روبهرو است که میزان آنها هم چندان قابل توجه نیست. تا به امروز هزاران مقاله و صدها کتاب تنها در خصوص مثنوی مولانا نوشته شده است که نشان از اهمیت آن دارد. روابط میان این دو بدون وجود هیچ نقطه کوری مشخص است، اگر خواهان شناخت شمس هستیم به طور قطع باید به سراغ آثار مولانا و از سویی خود مقالات شمس برویم.با این حال گویا در دنیای مدرن امروزی برخی خواهان ارائه تصویری خیالی و رمانتیک از این دو هستند. کنار مولانا و شمس تبریزی سلطان ولد، فرزند بزرگ مولانا هم بوده که حدود بیست سالی سن داشته است. مولانا سی و هشت ساله و شمس هم شصت ساله بوده که این اتهامات فوق را رد میکند! اگر مولانا نبود ما شمس را به اندازه امروز روشن و دقیق نمیشناختیم. جالب است که مولانا شمس را فردی روحانی توصیف کرده، شمس هم مولانا را ولیحقیقی آن دوران خوانده است. بواسطه آثاری که از این دو باقی مانده ما برای آنان جایگاه والایی قائل هستیم و از همین رو تأکید دارم که افکار نادرست برخی کج فهمان هیچ اعتباری ندارد. رفیع زاده: ماجرای همجنس گراها اتفاقی است که به تازگی در جهان مدرن مطرح شده و برخی کشورها برای آنان حق و حقوقی قائل هستند. وگرنه هنوز در غرب هم خیلی از کشورهای لیبرال همچنان اعتقادی به اینگونه افراد ندارند، این مسأله در طول تاریخ وجود داشته اما بواسطه قرار گرفتن آن در دایره تابوها، همواره شکلی پنهانی داشته است. در آثار بسیاری از شاعران، بویژه در دوران سبک خراسانی ما به چنین مسائلی برمی خوریم، وقتی اشعار قدری رمز آلودتر میشوند این مسأله دچار ابهام بیشتری میشود که نمونه این روابط را هم میتوان در تاریخ بیهقی آن هم بدون هیچ پردهای دید. بحث همجنسگرایی در دورهای که مولانا زندگی میکرده به شکل خاصی درجریان بوده که در حلقه قشر محدودی از مردم وجود داشته است. اما مسأله مهم در این بحث دو طرف رابطه هستند که یکی از آنان باید حتماً امرد(پسر نوجوان) باشد، این مسأله به صراحت در تاریخ بیهقی هم آمده که بهدلیل مسائل اخلاقی قادر به بیان نمونههای آن به شکلی صریح نیستم، این پسران نابالغ به محض بالغ شدن دیگر از آن دور خارج میشدهاند. این در حالی است که مولانا و شمس در سن و سالی با هم ملاقات میکنند که هر کدام از آنها در دوران پختگی و پساپختگی بودهاند. چنین فرضیهای در آن سن و سال شمس و مولانا و با توجه به شرایطی که به آن اشاره شد پذیرفته نیست. از سن و سال این دو که بگذریم مولانا فردی بسیار معتقد و پایبند به اصول اخلاقی و آداب اسلامی بوده است. این تفکرات نهایت کج فهمی درباره شمس و مولانا است و از کم دانشی گویندگان آنها نشأت میگیرد. سوال سوم: طی یک دهه اخیر تا جایی که از ادبیات ایران و تا حدی هم ترکیه اطلاع دارم شاهد تألیف رمانهای مختلفی بر پایه زندگی شمس و مولانا هستیم. کارهای الیف شافاک، احمد امید و آثار اورهان پاموک نمونههای آن در ترکیه هستند و در ایران هم میتوان به کار سعیده قدس اشاره کرد. تصویری که در این آثار از شمس و مولانا ارائه شده چقدر منطبق بر مطالعه و واقعیت است؟ اسماعیل اوغلو: کتابهایی که به نام برخی از آنها اشاره کردید البته که کاملاً رمان و داستان هستند.به گمانم این نویسندگان بیش از آن که بهدنبال انعکاس واقعیت در قالب رمان باشند از شمس و مولانا برای خلق آثار خود بهره گرفتهاند. مطالعه آثار آنان گویای این است که بهدنبال انتشار کتابی برمبنای واقعیت و اطلاعات علمی نبودهاند، از علاقهمندی مردم به شمس و مولانا مطلع بودهاند و درصدد بهره گرفتن از این علاقهمندی برآمدهاند. بنابراین شخصیتهای قدیمی را در کنار شخصیتهای امروزی در داستان هایشان قرار میدهند و اثری جالب توجه برای مخاطبان خلق میکنند. این رمانها موفق به جلب نظر افکار عمومی هم شدهاند و تیراژ و بازنشرهای چندباره آنها را در پی داشتهاند. به عقیده من کاراکترهایی که در این آثار جای گرفتهاند چندان منطبق بر واقعیت نیستند. البته هرازگاهی شاهد انتشار برخی اطلاعات صحیح در آنها هستیم اما نه به طور کامل و صحیح. در ترکیه هم منتقدان هرازگاهی نقدهایی نوشتهاند که شخصیت جای گرفته در فلان رمان منطبق بر شمس یا مولانا نیست. در خاطرم هست که در ترکیه رمان «عشق»خانم شافاک که در فارسی «ملت عشق» ترجمه شده یا رمان«باب اسرار» احمد امید هم برخوردار از نکات و مسائلی هستند که انطباقی بر واقعیت ندارد. در کتاب احمد امید صحنهای از شهادت شمس تبریزی در قونیه به تصویر کشیده شده که داستان ساختگی است. از همین رو تأکید دارم این رمانها الزاماً بر اساس واقعیت نوشته نشدهاند بلکه نویسندگان آنها با بهره گرفتن از شخصیتهای مورد توجه مردم درصدد جذاب شدن آنان برآمدهاند.اگر به این آثار بهعنوان داستان نگاه کنیم نوشتههای جذابی هستند اما اگر افرادی خواهان شناخت شمس و مولانا از طریق این کتابها باشند باید بدانند که سخت در اشتباه هستند. البته رمانهای دیگری هم در ترکیه بر این مبنا نوشته شدهاند که چندان رسانهای نشدهاند. شعور: از آنجایی که در افغانستان شخصیت مولانا از احترام بسیاری برخوردار است و مردم جایگاه تقدس گونهای برای مثنوی قائل هستند با چنین نگاهی روبهرو نیستیم. البته نه تنها درباره مولانا، درخصوص دیگر بزرگان ادب و عرفان هم ما شاهد انتشار چنین آثاری نیستیم. برخلاف ایران و ترکیه، مردم افغانستان برای افرادی چون مولانا، بیدل و سنایی نوعی تقدس قائل هستند و آنان را فراتر از انسانهای عادی میدانند.من که تا حدود پانزده-بیست سال قبل در افغانستان انتشار چنین آثاری را به خاطر ندارم، مگر در این سالها که از افغانستان رفتهام جوانان چنین جرأتی به خرج داده باشند. حتی در دورههایی که حکومتهای مخالف دین اسلام در افغانستان حکمرانی کردهاند هم کسی جسارت نوشتن چنین آثاری را نداشته است. تمیزال:ارتباط رمانها و داستانها با واقعیتها و شخصیتهای تاریخی هیچ تضادی ندارد، مگر نویسنده به شیوهای بنویسد که مخاطب را به بیراهه بکشاند. وگرنه همانگونه که استادم، آقای اوغلو هم فرمودند رمانهایی که با استفاده از ماجراهای تحریف شده شکل و شمایلی عاشقانه پیدا میکنند به واقعیتهای تاریخی لطمه میزنند و من هم با آنها موافق نیستم. اینکه اهالی ادبیات در خلق آثار خود به سراغ شخصیتهای تاریخی-فرهنگی بروند ایرادی ندارد منتهی باید حواسشان باشد که واقعیت تحت تأثیر تخیل آنان از میان نرود. در خلال صحبتها، همه بزرگواران از کارهایی که مولاناپژوهان در کشورهای مورد بحث ما انجام دادهاند صحبت کردید، تعامل فرامرزی میان فعالان این بخش از ادبیات به چه شکلی است؟ اسماعیل اوغلو: خوشبختانه ارتباطات میان دانشمندان ترک و ایرانی در سالهای اخیر خیلی بیشتر از گذشته شده است. همایشهای مختلفی درایران ترتیب داده میشود که معمولاً در جریان آنها قرار میگیریم و از سویی با مولوی شناسان ایرانی هم آشنایی داریم، ازجمله این همایشها میتوان به «همایش مهر» مولانا اشاره کرد که بهانهای برای حضور ما در ایران و تعامل بیشتر با دیگر مولانا پژوهان را فراهم کرد. علاوه بر این در سالهای اخیر در جریان فعالیتهای استادان افغانی و تاجیکی هم قرار داریم و امکان بهره گرفتن از دستاوردهای آنان هم در این حوزه برایمان فراهم شده است. هر چند که متأسفانه شرایط سیاسی حاکم بر کشورها هرازگاهی مانع تعامل میان اهالی ادبیات میشود، با این حال تعامل میان ایران و ترکیه باز بهتر از دیگر کشورها است. متأسفانه افغانستان از سالها قبل با مشکلاتی روبهرو شده که موانعی در راه این تعامل ایجاد کرده، با این حال هرازگاهی شاهد برگزاری همایشهایی در خصوص مولانا و مثنوی پژوهی در افغانستان هم بودهایم که خود من چند مرتبهای به همین منظور به کابل سفر کرده ام. آقای دکتر موحد، استاد محترم، آقای توفیق سبحانی و دیگر دوستان از مولوی شناسان خوب ایرانی هستند که کارهای ارزشمندی هم در ارتباط با شمس و مولانا انجام دادهاند که ما هم از نتیجه آنها بهره گرفتهایم. از استادانی مانند زنده یاد فروزان فر، زرین کوب و کریم زمانی هم بسیار ممنون هستیم که دست به تألیف آثار بسیار مهمی زدهاند که در دسترس همه علاقهمندان به فعالیت در این حوزه قرار گرفته است. این نشان میدهد که با وجود سنگینی گاه گداری سیاست بر ادبیات، همچنان اهالی این عرصه راه خود را برای تعامل با یکدیگر و اطلاع از یافتههای هم پیدا میکنند، چراکه برخلاف شواهد ظاهری، ادبیات حتی فراتر از سیاست هم راه خود را پیدا میکند. تمیزال: حدود یک دههای میشود که در همایشهای مرتبط با مولانا شرکت میکنم و جالب این جاست که هر مراسمی که به همین منظور در ترکیه یا دیگر کشورها برگزار میشود، همواره از همراهی یکی- دو نفر از استادان ایرانی هم بهرهمند هستیم. بهعنوان نمونه چندماه قبل در کشور تاجیکستان شاهد برگزاری همایشی درباره مولانا بودیم که آنجا هم از ترکیه، ایران، افغانستان و تاجیکستان مولوی شناسان مطرحی حضور داشتند. علاوه براین سال گذشته همایشی در قونیه برگزار کردیم که ۳۰ مولوی پژوه از کشورهای مختلف شرکت کرده بودند که چند نفر آنان ایرانی بودند.حتی در همایشهایی که در هندوستان و بوسنی و هرزگوین برگزار شد هم باز تعداد مشخصی از دوستان ایرانی همراهم بودند، از همین رو معتقدم که همین همایشها بهترین بهانه برای آشنایی مولوی پژوهان از کارهای یکدیگر و شکلگیری تعامل میان آنان است. از حدود یک دهه قبل تعامل میان مولوی شناسان، بویژه ایرانیان و ترکیهایها بسیار محکمتر از گذشته شده است، از همین رو به آینده فعالیت در عرصه مولانا پژوهی خیلی امیدوار هستم و حتم دارم اتفاقات خوبی در این حوزه با همکاری دوستانمان از کشورهای مختلف رخ میدهند.البته فعالیتهای محققان تنها به کشورهای محدوده خودمان ختم نمیشود بلکه در حوزه بالکان یا شمال آفریقا، همچون مصر یا همین خاورمیانه نظیر هندوستان و پاکستان هم کارهای مهمی انجام شده است. از همین رو معتقدم که اگر خواهان درک عمیق تری از گفتههای مولانا هستیم باید به کمک هم بشتابیم تا نتیجه بهتری عایدمان شود. بویژه که همه ما از نظر فرهنگی و سبک زندگی شباهتهای بسیاری داریم، مولانا میان کشورهای ما پرچم صلح و دوستی شکل میدهد که به بهانه آن قادر به نزدیک شدن هرچه بیشتر به یکدیگر خواهیم بود. هرچند که در این زمینه ما تنها از حضور مولانا بهرهمند نیستیم، بلکه در جغرافیای مشترکی که به آن اشاره داریم برخوردار از چهرههای دیگری همچون شهریار، نظامی گنجوی و دیگران هم هستیم که هر یک را میتوان کاندیداهای فرهنگی کشورهایمان برای این منظور دانست. شعور: فرهنگ پدیدهای زنده است، نه تنها تأثیر میگذارد بلکه تأثیر هم میپذیرد و حتی از جایی به جای دیگر حرکت میکند. ادبیات هم جزئی از فرهنگ است، به همین خاطر حتی اگرموانعی در راه ارتباط با دانشمندان ایجاد شده باشد ادبیات بهعنوان بخش مهمی از فرهنگ راه خود را پیدا میکند. بهعنوان نمونه اثری که در ایران در ارتباط با مولانا منتشر میشود به کابل هم راه پیدا میکند و اثری که در کابل یا ترکیه نوشته میشود هم همین گونه.متأسفانه شرایط در تاجیکستان قدری متفاوت از کشورهای ما هست چراکه رسمالخط آنان سال ۱۹۲۴ به سیریلیک تغییر پیدا کرد و ما و دیگر فارسی زبانان دیگر قادر به استفاده از آنها نیستیم مگر با ترجمه. خوشبختانه در قرن حاضر به اندازه گذشته شاهد اعمال سختگیریهای سیاسی قرن بیستم در روابط علمی- فرهنگی میان کشورها نیستیم. حتی اگر امکان تعامل رودررو نباشد به لطف تکنولوژیهای نوین ارتباطی میتوانیم براحتی با همکاران و دوستانمان در آن سوی دنیا صحبت کرده و داشتهها و یافته هایمان را با یکدیگر به اشتراک بگذاریم. سوال چهارم: در جلسه حاضر هر یک از شما بزرگواران وقتی از یافتههای مولوی شناسان صحبت میکردید از «ما» به جای «من» استفاده کردید، با این حال چرا در سالهای اخیر بین چند کشور ایران، ترکیه، افغانستان و تاجیکستان شاهد دعواهایی بر سر تصاحب مولانا هستیم؟ مگر نه اینکه این کار حتی با گفته و پیام مولانا«در بزمگاه وحدتیابی هر آنچه خواهی» در تضاد است؟چرا به جای اینکه درصدد دستیابی به درک کاملتری از مولانا با همکاری یکدیگر باشیم درصدد تصاحب آن برآمده ایم؟ شعور: در ارتباط با فرهنگ چنین بحثی وجود ندارد، فرهنگ تصاحب پذیر نیست با این حال آنچه که در بین ملتها مشکل آفرین میشود متأسفانه سیاست و تصمیمات سیاستمداران است. شاهد سلطه سیاستهای ناهمگونی در منطقه هستیم که تحت تأثیر خواسته برخی کشورهای غربی براین اساس است که نمیخواهند ما چندان به یکدیگر نزدیک شویم. نمیدانم چرا اما گمان میکنم زبان فارسی بیشتر از دیگر زبانهای منطقه مورد غضب است چراکه زبان دوم جهان اسلام و ابزاری برای وحدت به شمار میآید. تا قبل از تسلط انگلیسیها به هند، زبان فارسی زبان رسمی آن کشور و عامل وحدت جمعیت بیشمار آنان با یکدیگر بود اما به حکم استکبار جهانی مورد تهاجم قرار گرفت. بخش مهمی از منیتی که در تصاحب مولانا شاهد هستیم تحت تأثیر همین سیاست است. فرهنگ مرز نمیشناسد، آنچنان که ما هم میتوانیم مدعی شویم که حافظ و سعدی افغان هستند.چرا؟ چون آثار آنان آنقدر به عمق زندگی ما نفوذ کرده که شما محال است به دانشآموزی افغان بربخورید که حداقل چند شعر از هر یک از این دو شاعر بزرگ را از حفظ نباشد. ما حق داریم بگوییم حافظ از آن ما است چرا که اندیشه او در زندگیمان حضوری جدی دارد، حتی اگر ایرانی باشد یا متعلق به کشوری دیگر. دیوان حافظ در ایران هیچگاه کتاب درسی نبوده اما در هند و افغانستان اتفاقی متداول است. این در ارتباط با دیگر شخصیتهای ادبی-فرهنگی و حتی علمی هم صدق پیدا میکند که حتی با وجود تولد، زندگی یا مرگ در کشوری خاص، فراملیتی به شمار آمده و به همه بشریت تعلق دارند. این بزرگان باید بهانهای برای پیوند عمیقتر ملتها شوند نه سبب جدایی و نزاع میان آنان.با این حال متأسف هستم که بگویم سیاست دولتها چیزی خلاف این مسأله است. اسماعیل اوغلو :این سؤالی است که باعث و بانی شکل گیریاش قرن حاضر است، وگرنه تا قبل از این چنین بحثهایی مطرح نبود. در گذشته مولانا از آن همه ما بود و شاهد مرزبندی امروزی میان دلها نبودیم. آن دوران میان شهرهایمان چنین مرزهایی نبود، مردم در تعامل و رفت و آمد با یکدیگر بودند تا اینکه مرزها شکل گرفتند و سیاست بر همه چیز سایه افکند. تعصبات قومی یا زبانی به شکل امروز رایج نبود، علما درصدد یادگیری زبانهای مختلف عربی، ترکی، فارسی و… بودند. بهعنوان نمونه در آناتولی مشهور بود ضرورت عالم بودن آشنایی با عربی، فارسی و ترکی است. ترکان بسیاری در آسیای صغیر هزاران کتاب فارسی و عربی نوشتهاند و همین طور برعکس آن. حضرت مولانا هم خواهان گسترش اندیشههایش در همه جهان بوده، از همین رو علاوه بر فارسی، به عربی، ترکی و حتی رومی هم آثاری از او به یادگار مانده است، او خواهان این بوده که به ما بگوید زبان بیزبانان را بیاموزیم، مگر میشود ما هم محب و دوستدار مولانا باشیم و هم اینکه مدعی تصاحب او شویم! این دعوا با توجه به هدف مولانا به هیچ وجه قابل قبول نیست. مولانا از آن همه ماست، اگر ترکان میخواهند او را تصاحب کنند، بگذارید این کار را کنند. اگر ایرانیان میخواهند بگویند مولانا به آنان تعلق دارد مانع نشوید. درباره افغانها و تاجیکها هم همین طور؛ چراکه هیچ یک از اینها نمیدانند تنها کسانی به مولانا نزدیک هستند که او را و اندیشههایش را درک کرده باشند. رفیع زاده: بهتر است به جای دامن زدن به اختلافات به بهانههایی رجوع کنیم که میان همه ما مشترک است.من هم کوچکترین اعتقادی به اینکه مولانا به چه کسی و چه کشوری تعلق دارد ندارم. مولانا از کسی است که قادر به درک بیشتری از اندیشههای او و همچنین استفاده از گفتههایش برای زندگی بهتر باشد؛ کسی که از اندیشههای این شاعر و عارف والامقام بهعنوان چراغی در مسیر زندگیاش استفاده کند. مولانا به کسی تعلق دارد که قادر به درک گفتههایش باشد حالا فرقی ندارد که یک امریکایی یا استرالیایی در آن سوی دنیا باشد یا یک ایرانی، افغان یا ترک در همین حوالی.ای کاش به جایی برسیم که دیگر میان دلها مرز قائل نشویم و به جای سرگرم ساختن خودمان به حاشیهها از داشتههای به جای مانده بزرگانمان بهره ببریم.تعصب از نادانی برمی خیزد، تلاش کنیم از آن دور بمانیم. تمیزال: بهتر است از خودمان بپرسیم چقدر منطبق برافکار مولانا زندگی میکنیم به جای اینکه هر یک از ما ملتهای ایرانی، ترک، افغان و تاجیک تأکید کنیم که مولانا به ما تعلق دارد.این در حالی است که حتی بدرستی درک نکردهایم که او چه چیزی از ما میخواهد!وقتی حتی سبک زندگیمان شباهتی به اندیشههای مولانا ندارد چطور چنین چیزی میگوییم! ما مسلمان هستیم اما حتی مثل مسلمانان واقعی زندگی نمیکنیم! چطور میگوییم که این پیامبر به ما تعلق دارد. اگر به هزار سال قبل بازگردیم هیچ خبری از مرزهای سیاسی بین کشورهای ما نبوده، آنچنان که در این محدوده جغرافیایی شاهد خلق آثار مختلف علمی و فرهنگی بودیم. آن سالها کسی به فکر تصاحب آدمها نبود، تنها میخواستند که از آثار آنان بهره ببرند. اینکه براساس محل تولد، زندگی، درگذشت یا حتی زبان مولانا به فکر تصاحب او باشیم، خیلی کوته فکرانه است.از این طریق نه تنها به گسترش افکار او کمک نخواهیم کرد بلکه به مرور منجر به نابودی اندیشههای او نیز خواهیم شد.باید در چارچوب جغرافیایی مولانا منطقهای مملو از صلح میان مردم و کشورهای خود ایجاد کنیم. من هم معتقدم که هرفردی منطبق بر اندیشههای او زندگی کند، خواه متعلق به خانواده او باشد، خواه یکی از مناطق جغرافیایی مرتبط با او یا حتی از آن سوی جهان، از مولاناست و مولانا به او تعلق دارد. واحد خبرگزاری نشر بانگ نی. ناهید عبقری. از کتابخانه ی انتشارات بانگ نی دیدن فرمایید. |
رندان سلامت میکنند جان را غلامت میکنند
رندان سلامت میکنند جان را غلامت میکنند
مستی ز جامت میکنند مستان سلامت میکنند
در عشق گشتم فاشتر وز همگنان قلاشتر
وز دلبران خوش باشتر مستان سلامت میکنند
غوغای روحانی نگر سیلاب طوفانی نگر
خورشید ربانی نگر مستان سلامت میکنند
افسون مرا گوید کسی توبه ز من جوید کسی
بی پا چو من پوید کسی مستان سلامت میکنند
ای آرزوی آرزو آن پرده را بردار زو
من کس نمیدانم جز او مستان سلامت میکنند
ای ابر خوش باران بیا وی مستی یاران بیا
وی شاه طراران بیا مستان سلامت میکنند
حیران کن و بیرنج کن ویران کن و پرگنج کن
نقد ابد را سنج کن مستان سلامت میکنند
شهری ز تو زیر و زبر هم بیخبر هم باخبر
وی از تو دل صاحب نظر مستان سلامت میکنند
آن میر مه رو را بگو وان چشم جادو را بگو
وان شاه خوش خو را بگو مستان سلامت میکنند
آن میر غوغا را بگو وان شور و سودا را بگو
وان سرو خضرا را بگو مستان سلامت میکنند
آن جا که یک باخویش نیست یک مست آن جا بیش نیست
آن جا طریق و کیش نیست مستان سلامت میکنند
آن جان بیچون را بگو وان دام مجنون را بگو
وان در مکنون را بگو مستان سلامت میکنند
آن دام آدم را بگو وان جان عالم را بگو
وان یار و همدم را بگو مستان سلامت میکنند
آن بحر مینا را بگو وان چشم بینا را بگو
وان طور سینا را بگو مستان سلامت میکنند
آن توبه سوزم را بگو وان خرقه دوزم را بگو
وان نور روزم را بگو مستان سلامت میکنند
آن عید قربان را بگو وان شمع قرآن را بگو
وان فخر رضوان را بگو مستان سلامت میکنند
ای شه حسام الدین ما ای فخر جمله اولیا
ای از تو جانها آشنا مستان سلامت میکنند
رندان سلامت میکنند جان را غلامت میکنند . با صدای محمدرضا شجریان. به انتخاب گروه موسیقی انتشارات بانگ نی. ناهید عبقری. از کتابخانه نشر بانگ نی دیدن فرمایید.
علاقهی آمریکاییها و اروپاییان به مولانا
علاقهی آمریکاییها و اروپاییان به مولانا :
براد گوخ (مولاناپژوه آمریکایی) میگوید: مولانا احتمالا در حین تمرکز و نگارش اشعارش هیجانزده میشد و میچرخید که پس از مرگش به صورت رقص فاخر در حالت تمرکز درآمد.
مولانا جلالالدین بلخی، عارف پارسی، دنبال کنندههای بیشماری در آمریکا و دیگر نقاط جهان دارد. اشعار هیجانانگیز رومی، این شاعر پارسی و استاد صوفی، در سال ۱۲۰۷ میلادی، یعنی حدود ۸۱۲ سال پیش متولد شد. در سالهای اخیر میلیونها نسخه از آثارش در سراسر دنیا به فروش رسیده است که وی را به عنوان محبوبترین شاعر در ایالات متحده معرفی میکند و در سطح جهانی، طرفدارانش همواره گروهها و افراد فرهیخته هستند.
«براد گوخ» که نگارش زندگینامه مولانا را در دستور کار دارد و چندین کتاب معتبر انتقادی در خصوص «فرانک اوهارا» و «فلانری اوکانر» _ مولاناپژوهان آمریکایی _ نوشته است، درباره مولانا میگوید: «او شخصیت تاثیرگذار در تمام فرهنگهاست.»
«گوخ» که از محل تولد مولانا در وخش، دهکدهای کوچک در جایی که امروزه تاجیکستان نامیده میشود، به سمرقند ازبکستان، ایران و سوریه، که رومی در دهه ۲۰ زندگیش در دامسکوس و الپو مطالعه میکرد، سفر کرده، اظهار میکند: «نقشه زندگی مولانا مساحت ۲۵۰۰ مایلی را شامل میشود.»
توقف نهایی وی در قونیه ترکیه بود که در آنجا مولانا ۵۰ سال از عمرش را سپری کرد. مقبره مولانا، در هر سال پیروان محترم و سران دولتها را به جهت حضور در مراسم سالروز فوت درویش (عارف) در ۱۷ دسامبر گردهم میآورد.
لحظه دگرگونکننده در زندگی رومی در سال ۱۲۴۴ رخ داد. وی عارف دورهگردی به نام شمس تبریزی را ملاقات کرد. گوخ میگوید: «رومی ۳۷ ساله واعظ و دانشمند سنتی مسلمانان (مفتی) بود همچون پدر و پدر بزرگش.» این نویسنده آمریکایی ادامه میدهد: «این دو بهمدت سهسال رابطه دوستی تنگاتنگی داشتند – اینکه عاشق هم بودند و به هم عشق می ورزیدند یا شاگرد و شیخ (مرشد) بودند، هرگز مشخص نشد. مولانا عارف شد و سهسال پس از آن شمس ناپدید میشود – شاید توسط پسر حسود مولانا کشته شد یا درس مهمی را درباره جدایی به مولانا داد». رومی با این مسئله از طریق نوشتن اشعارش کنار آمد. اکثر اشعاری که از وی وجود دارند مربوط به سن ۳۷ تا ۶۷ سال است. او سیهزار بیت (اشعار عاشقانه) برای شمس، پیامبر اسلام حضرت محمد (ص) و خدا نوشت. وی ۲۰۰۰ بیت رباعیات و چارپاره هم نوشت.
او مثنوی که یک اثر عرفانی ـ حماسی است، را در ۶ جلد (دفتر) نوشته است. در این سالها مولانا شعر، موسیقی و رقص را در بطن مسایل مذهبی گنجاند.
«گوخ» عنوان میکند که «رومی احتمالا در حین تمرکز و نگارش اشعارش هیجانزده میشد و میچرخید که پس از مرگش به صورت رقص فاخر در حالت تمرکز در آمد» یا همانطور که در غزل ۲۳۵۱ دیوان (شمس) نوشته «عادت داشتم ذکر بگویم و اکنون عادت در بازگویی نظم، شعر و ترانهها دارم.»
آثار مولانا قرنها پس از مرگش بازخوانی میشوند، گروهخوانی میشوند، با آهنگ خوانده میشوند و به عنوان الهام برای رمانها، اشعار، موسیقی، فیلم، فیلمهای یوتیوب و توئیتها به کار میروند.
چرا آثار رومی باقی ماندهاند؟
«گوخ» میگوید: «او شاعر لذت و عشق است. آثارش از مواجهه با جداییاش از شمس و از عشق منشاء میگیرند و منبعی از خلق (با خود) دارد و از مواجهه با مرگ میتراوند. پیام مولانا به جان افراد نفوذ میکند و با فرد ارتباط برقرار میکند. نوشتهای را روی سپر خودرویی دیدم که حاوی یک بیت شعر از او بود: بدور از خیال کار ناپسند و درست، آنجا دشتیست که تو را ملاقات خواهم کرد.»
«آن والدن» پروفسور شعرشناسی در دانشگاه ناروپا هم درباره مولانا میگوید: «رومی فردی پر رمز و راز است و شاعر و شخصیتی تحریککننده در روزگار ماست. رفته رفته سعی در درک رسوم صوفی میکنیم و ماهیت از خود بیخود شدن، عشق متعهدانه، قدرت شعر و سنت لذت از هم نوع – چه برآورده شود و چه برآورده نشود- را درک میکنیم. وی در سنت طولانی یاران سیر و سلوک از سوفو تا والت ویتمن قرار میگیرد.»
«لی بریچتی» مدیر اجرایی خانه شعرا _ یکی از اسپانسرهای مجموعه کتابخانه ملی در آمریکا _ که به مولانا، به صورت خاصی توجه دارد، میگوید: «در طول زمان، مکان و فرهنگ، اشعار مولانا تداعیکننده زندگی است و به ما کمک میکنند که جستوجوی خود را برای عشق و سرمستی در پیچ و خمهای زندگی دریابیم.» وی آثار مولانا را از لحاظ زیباییشناختی و تصویرگری با شکسپیر مقایسه میکند.
«کولمن بارکس» مترجمی که کارهایش، جرقه رنسانسی آمریکایی در مورد مولانا را زد و باعث شد آثار مولانا به عنوان پرفروشترین شاعر در آمریکا لقب گیرد، دلایلی را که باعث باقی ماندن مولانا میشود را برمیشمارد: «خوشطبعی مولانا. همیشه شیطنتی به همراه فرزانگی در آثارش وجود دارد.»
در سال ۱۹۷۶ شاعر معروف «رابرت بلای» یک نسخه از ترجمه کارهای مولانا توسط «ای.جی.آربری» را به بارکس داد و گفت: «این اشعار باید از قفس خود رهایی یابند.» بارکس اشعار را از حالت متون خشک دانشگاهی به شعر سپید آزاد آمریکایی تبدیل کرد. از آن پس ترجمه بارکس در ۲۲ جلد، و طی ۳۳ سال ارایه شد که شامل «اشعار ضروری مولانا، یک سال با مولانا، مولانا: کتاب بزرگ قرمز و خاطرات عارفانه پدر مولانا و کتاب غرق شده» که همگی توسط انتشارات «هارپر وان» منتشر شدند. این آثار بیش از ۲ میلیون نسخه فروش داشتند و به ۲۲ زبان مختلف دنیا ترجمه شدند. جلدهای جدیدی نیز در آینده نزدیک ارائه خواهند شد. «مولانا: جوشش روح و مهربانی، دوستی رومی و شمس تبریزی». به صورت ویژه ترجمههای جدید بارکس از اشعار کوتاه رومی (رباعیات) و کتابچهای از شمس تبریزی که گاهی سخنان شمس تبریزی (مقالات شمس) نامیده میشوند را شامل میشود.
«بارکس» عنوان میکند که «همچون سخنان مسیح (گاسپل توماس) قرنهای زیادی مخفی شده بودند! آنهم نه در کوزههای قرمز مدفون در مصر بلکه در کتابخانههای گروه درویشان در ترکیه و ایران! در سالهای اخیر نیز، دانشمندان و محققین شروع به ترجمه و سازماندهی آنها به زبان انگلیسی کردهاند.»
«بارکس» اظهار میدارد: «طی ۸۰۰ سال آینده احساس میکنم جنبش جهانی قدرتمندی درخواهد گرفت که خواهان حذف مرزهایی خواهد بود که مذهب ایجاد کرده است و خشونت مذاهب و مسالک را پایان خواهد داد.»
گفته شده است که افراد تمام مذاهب در مراسم تدفین مولانا در سال ۱۲۷۳ شرکت کردهاند. چون گفتند که ایمان ما را محکمتر ساخت، صرفنظر از آنکه کجا بودهایم. این یکی از عناصر قدرتمند و دلپذیر در شعر مولاناست.
«جاوید مجددی» محقق دوران اوایل و اواسط صوفیگری در دانشگاه روتگرز و برنده جایزه مترجم مولانا عنوان داشت: «مولانا شاعر خلاق تجربی فارسیزبان و استاد صوفیان بود. ترکیب غنی عارفانه و اقتباس شجاعانه از قالبهای شعری کلید محبوبیت امروزش است.»
به گزارش خبرگزاری انتشارات بانگ نی. ناهید عبقری. از کتابخانه انتشارات بانگ نی دیدن فرمایید.
آن دلبر من آمد بر من
زنده شد از او بام و در من
گفتم قنقی امشب تو مرا
ای فتنه من شور و شر من
گفتا بروم کاری است مهم
در شهر مرا جان و سر من
گفتم به خدا گر تو بروی
امشب نزید این پیکر من
آخر تو شبی رحمی نکنی
بر رنگ و رخ همچون زر من
رحمی نکند چشم خوش تو
بر نوحه و این چشم تر من
بفشاند گل گلزار رخت
بر اشک خوش چون کوثر من
گفتا چه کنم چون ریخت قضا
خون همه را در ساغر من
مریخیم و جز خون نبود
در طالع من در اختر من
عودی نشود مقبول خدا
تا درنرود در مجمر من
گفتم چو تو را قصد است به جان
جز خون نبود نقل و خور من
تو سرو و گلی من سایه تو
من کشته تو تو حیدر من
گفتا نشود قربانی من
جز نادرهای ای چاکر من
جرجیس رسد کو هر نفسی
نو کشته شود در کشور من
اسحاق نبی باید که بود
قربان شده بر خاک در من
من عشقم و چون ریزم ز تو خون
زنده کنمت در محشر من
هان تا نطپی در پنجه من
هان تا نرمی از خنجر من
با مرگ مکن تو روی ترش
تا شکر کند از تو بر من
میخند چو گل چون برکندت
تا به سر شدت در شکر من
اسحاق تویی من والد تو
کی بشکنمت ای گوهر من
عشق است پدر عاشق رمه را
زاینده از او کر و فر من
این گفت و بشد چون باد صبا
شد اشک روان از منظر من
گفتم چه شود گر لطف کنی
آهسته روی ای سرور من
اشتاب مکن آهسته ترک
ای جان و جهان ای صدپر من
کس هیچ ندید اشتاب مرا
این است تک کاهلتر من
این چرخ فلک گر جهد کند
هرگز نرسد در معبر من
گفتا که خمش کاین خنگ فلک
لنگانه رود در محضر من
خامش که اگر خامش نکنی
در بیشه فتد این آذر من
باقیش مگو تا روز دگر
تا دل نپرد از مصدر من
آن دلبر من آمد بر من . با صدای همایون اشجاریان. گروه موسیقی نشر بانگ نی. ناهید عبقری. #گوش به موسیقی خوب بسپاریم. از کتابخانه نشر بانگ نی دیدن فرمایید.