من از کجا پند از کجا . غزلی زیبا از غزلیات شمس با صدای محمدرضا شجریان. به انتخاب ناهید عبقری. انتشارات بانگ نی
من از کجا پند از کجا باده بگردان ساقیا بر دست من نه جام جان ای دستگیر عاشقان نانی بده نان خواره را آن طامع بیچاره را ای جان جان جان جان ما نامدیم از بهر نان اول بگیر آن جام مه بر کفه آن پیر نه رو سخت کن ای مرتجا مست از کجا شرم از کجا برخیز ای ساقی بیا ای دشمن شرم و حیا
|
آن جام جان افزای را برریز بر جان ساقیا دور از لب بیگانگان پیش آر پنهان ساقیا آن عاشق نانباره را کنجی بخسبان ساقیا برجه گدارویی مکن در بزم سلطان ساقیا چون مست گردد پیر ده رو سوی مستان ساقیا ور شرم داری یک قدح بر شرم افشان ساقیا تا بخت ما خندان شود پیش آی خندان ساقیا (غزلیات شمس)
|
غزلیات شمس. مولانا
معشوقه به سامان شد تا باد چنین بادا ملکی که پریشان شد از شومی شیطان شد یاری که دلم خستی در بر رخ ما بستی هم باده جدا خوردی هم عیش جدا کردی زان طلعت شاهانه زان مشعله خانه زان خشم دروغینش زان شیوه شیرینش شب رفت صبوح آمد غم رفت فتوح آمد از دولت محزونان وز همت مجنونان عید آمد و عید آمد یاری که رمید آمد ای مطرب صاحب دل در زیر مکن منزل درویش فریدون شد هم کیسه قارون شد شمس الحق تبریزی از بس که درآمیزی آن ماه چو تابان شد کونین گلستان شد خاموش که سرمستم بربست کسی دستم
|
کفرش همه ایمان شد تا باد چنین بادا باز آن سلیمان شد تا باد چنین بادا غمخواره یاران شد تا باد چنین بادا نک سرده مهمان شد تا باد چنین بادا هر گوشه چو میدان شد تا باد چنین بادا عالم شکرستان شد تا باد چنین بادا خورشید درخشان شد تا باد چنین بادا آن سلسله جنبان شد تا باد چنین بادا عیدانه فراوان شد تا باد چنین بادا کان زهره به میزان شد تا باد چنین بادا همکاسه سلطان شد تا باد چنین بادا تبریز خراسان شد تا باد چنین بادا اشخاص همه جان شد تا باد چنین بادا اندیشه پریشان شد تا باد چنین بادا (غزلیات شمس)
|
غزلیات شمس. مولانا . غزلیات شمس مولانا. ناب ترین و زیباترین معارف بلند عرفانی در قالب شعر. معشوقه به سامانه شد… با صدای علیرضا عصار… به گزینش ناهید عبقری. انتشارات بانگ نی.
مقایسه مکاتیب سنایی با مکتوبات مولانا
مدح، وعظ و عشق ضلعهای شخصیت سنایی
یازدهمین نشست از مجموعه درسگفتارهایی درباره سنایی به «مقایسه مکاتیب سنایی با مکتوبات مولانا» اختصاص داشت که با سخنرانی دکتر محمدرضا موحدی چهارشنبه ۱۳ دی در مرکز فرهنگی شهر کتاب برگزار شد. در این نشست نامههای این دو عارف بزرگ قرن ششم و هفتم، از حیث ساختار و محتوا با هم سنجیده و مقایسه شدند.
موحدی پیش از آنکه سخنانش را آغاز کند به آثار سنایی اشاره کرد و گفت: سنایی علاوه بر دیوان قصاید، غزلیات، رباعیات و مقطعات، که شامل حدود چهارهزار بیت است، چند اثر منظوم دیگر دارد که عبارتند از حدیقهالحقیقه یا الاهینامه یا فخرینامه، که از مهمترین مثنویهای سنایی است که در ایجاد منظومههایی از قبیل «تحفهالعراقین» خاقانی و «مخزنالاسرار» نظامی اثر مستقیم داشته است. تعداد ابیات حدیقه در نسخههای مختلف متفاوت است از حدود پنجهزار تا حدود دوازده هزار بیت.
سیرالعباد الی المعاد سنایی، منظومهای است رمزی و عرفانی که در آن نوعی سفر به عالم روحانیات بیان شده و متجاوز از هفتصد بیت است. کارنامه بلخ یا مطایبهنامه سنایی، منظومه کوتاهی است با حدود پانصد بیت که سنایی هنگام اقامت در بلخ سروده و در آن به گوشههایی از زندگی خود، پدرش و بعضی از معاصرانش پرداخته است. تحریمهالقلم، مثنوی کوتاهی است در حدود صد بیت که خطاب به قلم سروده و سپس وارد بعضی از مسائل عرفانی میشود. مکاتیب سنایی نیز مجموعهای از آثار منثور سنایی است.
ادامه مقایسه مکاتیب سنایی با مکتوبات مولانا
تعداد نامههای مولانا بیشتر از مکاتیب سنایی است
موحدی گفت: مولانا حدود ۱۰۰ سال با سنایی فاصله سنی دارد و تعداد نامههای مولانا خیلی بیشتر از مکاتیب سنایی است و در مقابل ۱۷ نامه سنایی تا به حال حدود ۱۵۰ نامه از مولانا جمعآوری شده است. سه دوره تصحیح مکتوبات مولانا توسط توفیق سبحانی در ایران، انجام شده است. محققان ایرانی از دهه سی به بعد با نامههای مولانا آشنا شدند، بنابراین مکاتیب سنایی حدود یکی دو دهه به لحاظ ورود به جامعه فرهنگی ایران تقدم داشته است و بهرغم اینکه از دهه سی وارد ایران شد. شاید به خاطر عدم اعتمادی که به این نامهها بود، نامهها جدی تلقی نشد و گویا نامهها نزد اهل تحقیق جای خود را باز نکرد، چون اگر جدی بود باید در بخش زندگینامههایی که از مولانا مینوشتند، از تک تک نامهها استفاده میشد. هرکدام از این نامهها حاوی اطلاعات بسیار گرانقدری است که به بیوگرافی مولانا کمک میکند و چه به لحاظ تاریخی، چه اجتماعی و چه شخصی کمک بزرگی به تاریخنگاران است. به لحاظ سبکشناسی همه نامههای مولانا عموما سبک ساده و مرسل دارند و با اینکه در دوره او سبک فنی و مصنوع رایج است، اصلا به سراغ نثر فنی نرفته و همانطور که شعر خود را از خراسان حفظ کرده و آورده، در نثر هم حفظ کرده، وارد سبک رایج نشده است و تعمد دارد که مستقیم وارد مسایل مورد نیاز شود. این امتیازاتی است که نثر مولانا دارد و نامه های مولانا را خیلی متفاوت میکند.
ادامه مقایسه مکاتیب سنایی با مکتوبات مولانا :
اگر سنایی نبود مولانا پرورده نمیشد
وی در پایان گفت: نامههای مولانا مملو از استناد به آیات قرآن، احادیث و گاه اشعار عربی است. البته مقدار شعرهای عربی در اشعار سنایی بیشتر است. مولانا بسیار استناد به شعر میکند، حافظه او مملو از شعر است، نزدیک ۱۸۵ مورد استشهاد به شعر دارد که عموما هم شعرهای فارسی است. از میان تمام شاعرانی که مولانا در نامههای خود به آنها استناد کرده، سنایی رتبه برتری دارد، مولانا نزدیک به ۳۲ مورد شعر به صورت مستقیم و با ذکر نام از سنایی استشهاد کرده است، یعنی نه فقط در غزلیات شمس و فیه ما فیه که در شخصیترین حالات مولانا هم حق سنایی ثابت است و این سیطره و سایه حاکم است. در تمام مثنوی هم به لحظ مضمون و الفاظ و واژگان یک بیت سنایی مدخل است برای ورود به یک بحث یعنی سوژه اصلی مولانا یک بیت سنایی است همان طور که به حدیث استناد میکند.
در بحث تاثیرپذیری مولانا از سنایی باید گفت که مولانا هم در مثنوی و تمام نثرهای دیگر خود، هم به لحاظ مضمون وهم در بخش الفاظ، واژگان و اصل شعرها تحت تاثیر سنایی است و از غزالی و دیگر شاعران تاثیرات فراوان میپذیرد، اما تاثیرات سنایی بر او چیز دیگری است و اگر سنایی نبود، مولانا پرورده نمیشد. ذهن او فوران داشته و مدام تولید میکرده اما حق سنایی بر گردن او محفوظ است. «عطار روح بود و سنایی دو چشم او/ ما از پی سنایی و عطار آمدیم» اینکه در خلوت خود به مرید و مراد میپردازد نشان میدهد که اندیشه سنایی در وجود او رخنه کرده است. سنایی در کنار منشیها زندگی میکند اما مولانا نامهها را در صورتی نوشته که سنایی در کنارش نبود و به لحاظ مضمونی صداقت در نامههای مولانا بیشتر است و هر دو در زمینه اندیشه خود در قله هستند. نامههای مولانا آیینه شخصیت مولانا است، به همان ذلالی در غزلها وجود دارد.
مولانا هم مثل سنایی به امیر و امرا نامه دارد و از این جهت شبیه به هم هستند ولی مضامینی که در نامههای مولانا است، مضامین اجتماعی، خانوادگی، عرفانی و اخلاقی است. بخش عرفانی نامههای مولانا برخلاف سنایی خیلی غلیظ و پررنگ است، برای بررسی شخصیت مولانا، حتی برای فهم مثنوی هم خواندن نامهها خیلی ضروری است. تاریخ نامهها مشخص نیست اما چون مخاطبان مشخص است زمانمند میشود و هنگامی که تاریخ حیات برخی از افراد را میدانیم نشان میدهد که زمان نگارش نامهها به دهه پایانی عمر مولانا ربط دارد یعنی زمان سرایش مثنوی.
حکایتِ بقّال و طوطی و روغن ریختنِ طوطی در دکان
طوطی مسکین با ضربهای که بقّال وارد میسازد، پرهای سرش میریزد و مغموم و ساکت در گوشهای مینشیند. این تنبیه به جهت ریختن شیشههای روغن بود که هنگام گریختن او از بیم گربه به سویی رخ داد. خاموشی چند روزه طوطی با دیدن قلندری پشمینهپوش و سری بیمو در میان عابران بازار میشکند و با هیجان بانگ بر میدارد که ای فلان، تو هم از شیشه روغن ریختی؟
سرّ این حکایت زیان قیاسِ باطل و بیان حال عارف بالله است با مردمان عادی. مولانا این داستان را در توجیه کار حکیم الهی در داستان شاه و کنیزک آورده است تا گمان آن نباشد که آن حکیم در کشتن مرد زرگر که نمادی است از تعلّقات دنیوی مرتکب خطایی شده است؛ زیرا کارِ کاملان را نمیتوان با افرادِ عادی قیاس کرد. عمده گمراهی مردم به سبب همین قیاس باطل است. قیاسی که سبب میشد کافران، انبیا و اولیا را همچون خود بپندارند و تفاوت شگرف را در آن میان نبینند.
طبیعی است که این داستان نزد مولانا پیمانهای است که در آن دانههای علوم بلند و معارف عالی را بنهد و نگفتنیها را بگوید و یکی از امّهات معتقدات خویش را تبیین کند و شرح دهد که انبیا و اولیا از جنس دیگرند یا از جنس دیگر گشتهاند و وجه الهی آنان تمام وجودشان را مسخّر ساخته است و اگر در میان مردمان عادی زندگی میکنند، فقط به جهت ارشاد و هدایت و خیر و برکت بر آنان است.
- بود بقّالی و وی را طوطیی خوش نوایی، سبز، گویا، طوطیی
بقّالی، طوطی سبز و خوشآوایی داشت که سخنگو هم بود.
- بر دکان بودی نگهبان دکان نکته گفتی با همه سوداگران
طوطی نگهبان دکان بود و به همه مشتریان نکات خوشایندی میگفت.
- در خطاب آدمی ناطق بُدی در نوای طوطیان حاذق بُدی
این طوطی هم با انسانها سخن میگفت و هم نوای زیبای طوطیان را سر میداد.
- جَست، از سوی دکان، سویی گریخت شیشههایِ روغنِ گُل را بریخت
روزی که از یک سوی دکان به سوی دیگر میجهید، شیشههای روغنِ گل را ریخت.
حکایتِ بقّال و طوطی و روغن ریختنِ طوطی در دکان . ادامه…
- از سویِ خانه بیامد خواجهاش بر دکان بنشست، فارغ، خواجهوَش
بقّال از خانه به سوی دکان آمد و اربابوار بر جای خود نشست.
- دید پُر روغن دکان و جامه چرب بر سرش زد، گشت طوطی کل ز ضرب
بقّال دکان را پر از روغن و جامه را چرب دید. ضربه محکمی بر سر طوطی زد که پرهای سر او ریخت.
- روزکی، چندی، سخن کوتاه کرد مردِ بقّال از ندامت آه کرد
با سکوت چند روزه طوطی، بقّال از کاری که کرده بود پشیمان شد.
- ریش بر میکند و میگفت: ای دریغ کآفتابِ نعمتم شد زیر میغ
بقّال افسوس میخورد و میگفت: حیف شد. نعمت زوال یافت.
به نقل از شرح مثنوی با نگاهی تطبیقی به مبانی عرفان نظری. ناهید عبقری. حکایتِ بقّال و طوطی و روغن ریختنِ طوطی در دکان .
غزلیات شمس…
ای یوسف خوش نام ما خوش میروی بر بام ما
|
ای درشکسته جام ما ای بردریده دام ما جوشی بنه در شور ما تا می شود انگور ما آتش زدی در عود ما نظاره کن در دود ما پا وامکش از کار ما بستان گرو دستار ما وز آتش سودای دل ای وای دل ای وای ما (غزلیات شمس) |
غزلیات شمس . غزلیات شمس از جذاب ترین و ناب ترین غزل های عرصه ادب فارسی غزلیات حضرت مولاناست که به احترام به مرادش شمس تبریزی به نام وی نامیده است. در این سلسله پست ها در این صفجه ناب تربن و برگزیده تربن غزلهای این عارف نامی برای خوانندگان به اشتراک گذاشته میشود در جهت آشنایی بیشتر و بهتر مخاطبان و علاقه مندان و غزل دوستان و ادب دوستان با غزلیات ناب عارفانه-عاشقانه ی این شاعر گران سنگ قرن هفتم هجری. به انتخاب ناهید عبقری.
تصنیف دود عود
آواز: همایون شجریان
شعر: مولانا
انتخاب از ناهید عبقری
شرح مثنوی معنوی
- بشنوید ای دوستان! این داستان خود، حقیقت نقدِ حالِ ماست آن
ای دوستان، این حکایت بیانِ احوال خود ما و داستانی است برای ارشاد سالکان که بتوانند مهالک راه سیر و سلوک را بشناسند و ارائه طریقی است برای گذشتن از این موانع.
- بود شاهی در زمانی پیش از این ملک دنیا بودش و هم ملک دین
در زمانهای قدیم پادشاهی بود که علیرغم شوکت سلطنت از مرتبه ایمانی والایی نیز برخوردار بود.
- اِتّفاقا شاه روزی شد سوار با خواصِ خویش، از بهرِ شکار
شاه، روزی از روزها همراه عدّهای از درباریان به نیّت شکار، سوار بر مرکب شد و به راه افتاد.
- یک کنیزک دید شه بر شاهراه شد غلام آن کنیزک، پادشاه
شاه، کنیزکی را در شاهراهی دید و شیدای او شد.
شاه؛ روح عالی، نور محض که متعلّق به عالم امر است و به آنجا بازگشت خواهد کرد.
این نور محض، در کالبد تن به فرمان الهی برای مدّتی معیّن محبوس شده است. روح عالی از حضرت باریتعالی آمده و در اتّصال با حق است. بر علوم و اسرار وقوف دارد و از حکمت الهی مطّلع است. دانش و حکمت روح عالی در شرایط عادی به ضمیر آگاه و عقل و اندیشه انسان انتقال نمییابد، مگر به عنایت الهی و با تزکیه و تهذیب نفس و طاعات و عبادات خالصانه قلبی و خدمات صادقانه در راه خدا.
استقرار این شاه (روح عالی علوی که از اعلیû علّیّین آمده است) در مُلک تن (که از جنس مادّه است) در شرایطی که هیچگونه سنخیّت (جنسیّت) با یکدیگر ندارند، مستلزم وجود رابطی است بینابینی که به آن «جسم اثیری» میگویند.
این جسم اثیری یا جسد غیر مادّی، رابط میان روح (نور محض) و جسم مادّی (فیزیکی) میباشد. تمام عملیّات روح نسبت به رشد عقلی و جسمانی انسان از طریق این جسم اثیری به جسم فیزیکی میرسد و میان این دو جسم رابطی نوری (در گذشته آن را ریسمان نقرهای مینامیدند) وجود دارد که هنگام مرگ و خروج روح و جسم اثیری از بدن این رابط نوری پاره میشود تا (جسم اثیری یا روح متجسّد در آدمی) به آسانی از جسم مادّی خارج شده و در جهان بعدی (عالم ارواح) ادامه حیات دهد.
«روح متجسّد» در آدمی یا «نفس» یا «جسم اثیری»، پس از جدا شدن از جسد فیزیکی خود به علّت وقوع مرگ، در سطحی از عوالم متعدّد اثیری قرار خواهد گرفت که ارتعاش امواجش منطبق بر ارتعاش امواج جسم اثیری وی باشد؛ پس نفس یا روح متجسّد هر انسانی در اثر رشد عقلی و ملکات اخلاقی که در بدن فیزیکی به دست آورده و بر اساس آنکه تا چه حد متعالی شده و تا چه پایه منوّر گشته باشد به جهان روحی همسطح خود منتقل خواهد شد تا در آنجا پس از مدّتی با تعالی یافتن به جهان روحی بعدی منتقل شود.
کارل گوستاو یونگ ، از برجستهترین علمای روانشناسی جدید به این نتیجه رسید که روح یک حقیقت قائم به ذات و مستقل از مادّه فیزیکی است. او ورای وجود روح در بدن انسان به وجود جسم اثیری هم اعتقاد داشت.
اکنون باز میگردیم به داستان پادشاه و کنیزک و تحلیل نقش هر یک از عناصر نامبرده در وجود انسان. در این حکایت، «شاه»، انسانی است با نفس معتدل (نفس لوّامه یا ملامت کننده) و گرچه تمایل به بهره بردن از مظاهر دنیوی و تمنّیّات جسمانی را داراست، در عین حال ایمان و اعتدال نفس، وی را به سوی حق متمایل میدارد. او بدان حد از آگاهی رسیده است که میداند حقیقیترین پناهگاه برای انسان حضرت احدیّت است؛ امّا نفس وی هنوز کمال تعالی را نیافته است که «شاهِ مُلک تن و امیر وجود خویش» هم باشد و پادشاهی ملک زمین از آن او است و به پادشاهی حقیقی که امیری و سروری بر نفس خویش است (نفس مطمئنّه) نرسیده است.
به نقل از شرح مثنوی با نگاهی تطبیقی به مبانی عرفان نظری. ناهید عبقریشرح مثنوی معنوی
برای ادامه شرح مثنوی معنوی رجوع کنید : شرح مثنوی معنوی با نگاهی تطبیقی به مبانی عرفان نظری اثر ناهید عبقری. برگزیده کتاب سال ۱۳۹۶
غزلیات شمس
رو سر بنه به بالین تنها مرا رها کن
ترک من خراب شب گرد مبتلا کن
ماییم و موج سودا شب تا به روز تنها
خواهی بیا ببخشا خواهی برو جفا کن
از من گریز تا تو هم در بلا نیفتی
بگزین ره سلامت ترک ره بلا کن
ماییم و آب دیده در کنج غم خزیده
بر آب دیده ما صد جای آسیا کن
خیره کشی است ما را دارد دلی چو خارا
بکشد کسش نگوید تدبیر خونبها کن
بر شاه خوبرویان واجب وفا نباشد
ای زردروی عاشق تو صبر کن وفا کن
دردی است غیر مردن آن را دوا نباشد
پس من چگونه گویم کاین درد را دوا کن
در خواب دوش پیری در کوی عشق دیدم
با دست اشارتم کرد که عزم سوی ما کن
گر اژدهاست بر ره عشقی است چون زمرد
از برق این زمرد هی دفع اژدها کن
بس کن که بیخودم من ور تو هنرفزایی
تاریخ بوعلی گو تنبیه بوالعلا کن
غزلیات شمس . غزلیات شمس از جذاب ترین و ناب ترین غزل های عرصه ادب فارسی غزلیات حضرت مولاناست که به احترام به مرادش شمس تبریزی به نام وی نامیده است. در این سلسله پست ها در این صفجه ناب تربن و برگزیده تربن غزلهای این عارف نامی برای خوانندگان به اشتراک گذاشته میشود در جهت آشنایی بیشتر و بهتر مخاطبان و علاقه مندان و غزل دوستان و ادب دوستان با غزلیات ناب عارفانه-عاشقانه ی این شاعر گران سنگ قرن هفتم هجری. ناهید عبقری
زندگی نامه مولانا ۳
شمس در پی راز و نیازی که با حق تعالی داشت و درخواست همصحبتی از جنس خویش کرده بود، راهی مغرب زمین شده بود؛ زیرا به نقل از افلاکی ، از عالم غیب خطاب آمد که «آن همصحبتی که میطلبی در روم است.»
اینک شمس در پی گمشده خویش به قونیه رسیده بود، هرچند که به روایت افلاکی اوّلین دیدار مولانا و شمس در دمشق بوده است و روزی در میان هنگامه مردم در شهر دمشق، مولانا دست مبارک شمسالدّین را گرفت و فرمود: صرّاف عالم مرا دریاب! تا شمسالدّین از عالم استغراق به خود آمد، مولانا رفته بود. آن زمان مصادف بود با ایّامی که جلالالدّین محمّد برای تحصیل در دمشق ساکن بود.
شمس که به گفته خود وی جمله ولایتها را از پیر خویش شیخ ابوبکر سلّهباف یافته بود، به درجهای از تعالی و کمال رسیده بود که به پیر خود قانع نبود و در طلب اکملی از تبریز به راه افتاده و صحبت تعدادی از اقطاب و اکابر را دریافته بود و در بغداد، با شیخ اوحدالدّین کرمانی دیداری داشته و روش شاهددوستی این شیخ خانقاهدار را نپسندیده و به او گفته بود: از غرض تهی نیستی.در دمشق با محیی الدّین ابنعربی دیدار و صحبت داشته است و در «مقالات» با نام محمّد از وی یاد کرده و او را در متابعت از رسول گرامی(ص) نیافته و از محیی الدّین که عادت به تذکار خطای دیگران داشته است، خطایی دیده و به وی بازگفته و سبب انفعال عظیم شیخ اکبر گردیده است. از دیگر بزرگان معاصر شمس، شیخ شهاب الدّین سهروردی (شیخ مقتول) بود که با وی دیدار و صحبت داشته و مهری از او در دل شمس بوده است؛ امّا معتقد بود، آن شهابالدّین را علمش بر عقلش غالب بود.
زندگی نامه مولانا ۳ و در باب خرقه خود و عظمت آن گفته بود: هر کسی سخن از شیخ خود گوید، ما را رسول علیهالسّلام در خواب خرقه داد. خرقه صحبت، صحبتی را که دی و امروز و فردا نیست. عشق را با دی و امروز و فردا چه کار؟ و اینک شمس که به تعبیر خود وی تا از شهر خویش بیرون آمده، علیرغم همصحبتی با بسیاری از بزرگان کسی را در مقام شیخی نیافته است، در طلب همصحبتی از جنس خویش به قونیه وارد شده و در خان شکرریزان فرود آمده است.
برای خوانش کامل متن زندگی نامه مولانا ۳ ر.ک مثنوی معنوی با نگاهی تطبیقی به مبانی عرفان نظری. ناهید عبقری.
پرتره جدید مولانا!
چالش جدید ترکها از شمایل مولانا!
با تهیه مجسمه مومی جدید از مولانا جلال الدین بلخی شاعر، فیلسوف و عارف بزرگ ایرانی ، تصویر سابق او که نیم قرن پیش در جریان یک مسابقه نقاشی در ایران به عنوان تصویر اول انتخاب و سپس در تمامی جهان از آن به عنوان تصویر رسمی مولانا استفاده شده است، یک رقیب جدید پیدا کرده است!!
پرتره جدید مولانا!
مجسمه مومی مولانا نیز که با مشاوره خانواده و نوادگان مولانا!! و مولوی شناسان ترک تهیه شده است، مدعی شده است که تصویری که ایرانیان در سال ۱۳۳۹ از مولانا تهیه کردهاند تصویری غیر قابل استناد است. بنا بر ادعای منابع ترکیه ای مجسمه مومی مولانا در مقایسه با تصویر کشیده شده از او در ایران ، قرابت بیشتری به این شخصیت بزرگ جهانی دارد.
تصویر کنونی از مولانا در سال های دهه ۱۹۶۰ میلادی و با فراخوان مسابقه در ایران کشیده شده است این تصویر بعدها به ترکیه نیز رفت و به عنوان تصویر رسمی جا افتاده از مولانا مورد استفاده قرار گرفت، اما خانواده مولانا و برخی از مولوی شناسان ترک با انتقاد از این تصویر می گویند در تصویری که در ایران تهیه شده، مولوی نشسته وچاق است و چشمان او درشت است در حالی که بنا به ادعای آنها مولوی به دلیل ریاضت های جسمانی لاغرتر بوده و چشمانی کشیده شبیه به اقوام ترک آسیای مرکزی داشته است.
فاروق همدم چلبی به عنوان مدل موزه مادام توسو برای تهیه مجسمه مومی جدش!!!
پرتره جدید مولانا!
فاروق همدم چلبی در گفت و گو با “خبر ترک” در دفاع از حضورش به عنوان مدل برای ساخت مجسمه مومی جدش می گوید: ” ما به عنوان بازماندگان خانواده مولانا در ابتدا در این امر تردید داشتیم چون به طور جدی معتقدیم استفاده های پوپولیستی از شخصیت مولانا نباید صورت پذیرد. پس از ارایه پیشنهاد از سوی موزه مادام توسو مبنی بر استفاده از یکی از اعضای مرد خانواده مولانا به عنوان مدل، این موضوع را با تمامی خانواده مطرح کردیم و به شور گذاشتیم و در نهایت پذیرفتیم. در ساخت مرحله به مرحله مجسمه سازندگان در جزئی ترین امور نیز از خانواده نظر می خواستند. مدل بودن برای ساخت مجسمه مومی مولانا برای من یک افتخار بزرگ است.”
به گفته این نوه مولانا تصویری از مولانا در اختیار پدرش بوده و پدر او همواره به شباهت عجیب و زیاد او به تصویر مولوی اشاره می کرده است و به همین خاطر خانواده مولانا “فاروق همدم چلبی” را به عنوان مدل به موزه مادام توسو معرفی کرده اند.
تصویر مورد تایید نوادگان مولانا در ترکیه
تصویر کشیده شده از مولانا در سال های دهه ۱۹۶۰ در ایران
زندگی نامه مولانا به قلم ناهید عبقری؛
زندگی نامه مولانا :
بعد از وفات بهاءولد در سن ۸۰ سالگی، مولانای ۲۴ ساله بنا به خواهش مریدان پدر بر جای وی نشست و بساط وعظ بگسترد و رایت شریعت را بر افراشت و یک سال تمام مفتی شریعت بود تا سیّد برهانالدّین محقّق ترمذی بدو پیوست.
این سیّد سالخورده که مراتب سلوک را نزد پدر مولانا در بلخ طی کرده بود، توقّف در علم قال را برای شاگرد مستعدّ خویش که شایستگی عروج به آسمانها را داشت، مناسب نمیدید و وی را ملزم به ادامه تحصیل در شام و حلب نمود، با تأکید فراوان به پرداختن «علم حال» در جوار «علم قال».
دمشق و حلب در عصر مولانا، از مراکز عمده تعلیمات اسلامی به شمار میرفتند. مولانا مدّتی در مدرسه حلاویه حلب که یکی از مراکز عمده حنفیان بود، فقه و علوم مذهبی را به احتمال زیاد نزد کمالالدّین ابنالندیم که فقیه حنفی بود تحصیل کرد و سپس عازم دمشق گردید. در آن ایّام، شیخ اکبر محییالدّین آخرین سالهای عمر را در این شهر میگذراند و چنانکه کمالالدّین حسین خوارزمی در جواهرالاسرار گفته است، در طول اقامت در دمشق، مولانا با ابنعربی و سعدالدّین حَمَوی و اوحدالدّین کرمانی و صدرالدّین قونوی صحبت داشته است. توقّف مولانا در دمشق، ظاهرآ بیش از چهار سال به طول نینجامیده است.
جلالالدّین محمّد بلخی، وقتی در حدود سی و سه سالگی به قونیه بازگشت، مولانای روم و مفتی بزرگ عصر تلقّی میشد.
نمونههایی از لحن پر وقار عالمانه و زاهدانه وی در آن دوره را در «مجالس سبعه» میتوان یافت. کاروان غیب این گوهر بیچون را آلوده چون و چرا نمیپسندید و اقیانوس آرام درون وی را در جوش و خروش میخواست و دست غیرت عشق در کار بود تا آتش در بنیاد غیر زند و مولانای سرگرم درس و بحث را سرمست حقیقت سازد. ناگهان آفتاب عشق و حقیقت شمس پرتوی بر آن جان پاک افکند و چنانش تابناک نمود که چشمها از نور وی خیره گردید و فهمها از ادراک آن عاجز.
آن انسان آسمانی که حضور و ظهورش به یکباره طومار زندگی و احساس مولانا را در هم نوردید و از آن سجّادهنشین باوقار، عاشقی بیقرار را به تصویر کشید، شمس تبریزی بود.
شمس الدّین محمّد بن علی بن ملکداد از مردم تبریز بود. همواره نمد سیاه میپوشید. در هر شهری که وارد میشد مانند بازرگانان در کاروانسراها منزل میکرد و قفل بزرگی بر در حجره میزد چنانکه گویی کالای گرانبهایی در اندرون است حال آنکه حصیرپارهای بیش نبود. روزگار را به ریاضت و جهانگردی میگذرانید و گاه مکتبداری میکرد. در شهر تبریز، پیران طریقت، او را «کامل تبریزی» میخواندند و به جهت سفرهای بسیار به او «شمس پرنده» نیز میگفتند. شمس از مستوران حرم قدس بود. قبل از برخورد با مولانا هیچ آفریده را بر حال او اطّلاعی نبود. زندگی و مرگ این «شمس بیغروب» که از قبول خلق میگریخت و شهرت خود را پنهان میداشت در پرده اسرار فرو پیچیده است.
شمس در تاریخ شنبه ۲۶ جمادیالثانی ۶۴۲ ه .ق / ۲۳ اکتبر ۱۲۴۴ م به قونیه آمد و پس از شانزده ماه در تاریخ ۲۱ شوال ۶۴۳ از آن شهر رفت و دوباره پس از چندی در سال ۶۴۴ به قونیه بازگشت و در سال ۶۴۵ به کلّی ناپدید شد و به افسانهها پیوست؛ امّا آتشی که نگاه سوزان، عمیق و نورانی وی در وجود مولانا بر افروخته بود، هرگز خاموش نشد و آن فقیه عالیقدر که اینک عاشق پاکباختهای شده بود، تمام باقیمانده عمر خویش را با قول و غزل و شعر و ترانه و چنگ و چغانه و در سماع عاشقانه گذراند.
در روز شنبه بیست و ششم جمادی الاَخر سال ۶۴۲ ه / ۲۳ اکتبر ۱۲۴۴ م شمس وارد قونیه شد و در
کاروانسرای «خان برنجفروشان» یا «خان شکرریزان» وارد شد. وی در آن ایّام در مراحل کمال و از نظر سنّی احتمالا شصت ساله بوده است. شمس در سفرها همواره در کاروانسراها اقامت میکرد.
ادامه زندگی نامه مولانا در پست بعدی… به نقل از شرح مثنوی معنوی مقدمه؛ زندگی نامه مولانا .