شرح مثنوی معنوی
- بشنوید ای دوستان! این داستان خود، حقیقت نقدِ حالِ ماست آن
ای دوستان، این حکایت بیانِ احوال خود ما و داستانی است برای ارشاد سالکان که بتوانند مهالک راه سیر و سلوک را بشناسند و ارائه طریقی است برای گذشتن از این موانع.
- بود شاهی در زمانی پیش از این ملک دنیا بودش و هم ملک دین
در زمانهای قدیم پادشاهی بود که علیرغم شوکت سلطنت از مرتبه ایمانی والایی نیز برخوردار بود.
- اِتّفاقا شاه روزی شد سوار با خواصِ خویش، از بهرِ شکار
شاه، روزی از روزها همراه عدّهای از درباریان به نیّت شکار، سوار بر مرکب شد و به راه افتاد.
- یک کنیزک دید شه بر شاهراه شد غلام آن کنیزک، پادشاه
شاه، کنیزکی را در شاهراهی دید و شیدای او شد.
شاه؛ روح عالی، نور محض که متعلّق به عالم امر است و به آنجا بازگشت خواهد کرد.
این نور محض، در کالبد تن به فرمان الهی برای مدّتی معیّن محبوس شده است. روح عالی از حضرت باریتعالی آمده و در اتّصال با حق است. بر علوم و اسرار وقوف دارد و از حکمت الهی مطّلع است. دانش و حکمت روح عالی در شرایط عادی به ضمیر آگاه و عقل و اندیشه انسان انتقال نمییابد، مگر به عنایت الهی و با تزکیه و تهذیب نفس و طاعات و عبادات خالصانه قلبی و خدمات صادقانه در راه خدا.
استقرار این شاه (روح عالی علوی که از اعلیû علّیّین آمده است) در مُلک تن (که از جنس مادّه است) در شرایطی که هیچگونه سنخیّت (جنسیّت) با یکدیگر ندارند، مستلزم وجود رابطی است بینابینی که به آن «جسم اثیری» میگویند.
این جسم اثیری یا جسد غیر مادّی، رابط میان روح (نور محض) و جسم مادّی (فیزیکی) میباشد. تمام عملیّات روح نسبت به رشد عقلی و جسمانی انسان از طریق این جسم اثیری به جسم فیزیکی میرسد و میان این دو جسم رابطی نوری (در گذشته آن را ریسمان نقرهای مینامیدند) وجود دارد که هنگام مرگ و خروج روح و جسم اثیری از بدن این رابط نوری پاره میشود تا (جسم اثیری یا روح متجسّد در آدمی) به آسانی از جسم مادّی خارج شده و در جهان بعدی (عالم ارواح) ادامه حیات دهد.
«روح متجسّد» در آدمی یا «نفس» یا «جسم اثیری»، پس از جدا شدن از جسد فیزیکی خود به علّت وقوع مرگ، در سطحی از عوالم متعدّد اثیری قرار خواهد گرفت که ارتعاش امواجش منطبق بر ارتعاش امواج جسم اثیری وی باشد؛ پس نفس یا روح متجسّد هر انسانی در اثر رشد عقلی و ملکات اخلاقی که در بدن فیزیکی به دست آورده و بر اساس آنکه تا چه حد متعالی شده و تا چه پایه منوّر گشته باشد به جهان روحی همسطح خود منتقل خواهد شد تا در آنجا پس از مدّتی با تعالی یافتن به جهان روحی بعدی منتقل شود.
کارل گوستاو یونگ ، از برجستهترین علمای روانشناسی جدید به این نتیجه رسید که روح یک حقیقت قائم به ذات و مستقل از مادّه فیزیکی است. او ورای وجود روح در بدن انسان به وجود جسم اثیری هم اعتقاد داشت.
اکنون باز میگردیم به داستان پادشاه و کنیزک و تحلیل نقش هر یک از عناصر نامبرده در وجود انسان. در این حکایت، «شاه»، انسانی است با نفس معتدل (نفس لوّامه یا ملامت کننده) و گرچه تمایل به بهره بردن از مظاهر دنیوی و تمنّیّات جسمانی را داراست، در عین حال ایمان و اعتدال نفس، وی را به سوی حق متمایل میدارد. او بدان حد از آگاهی رسیده است که میداند حقیقیترین پناهگاه برای انسان حضرت احدیّت است؛ امّا نفس وی هنوز کمال تعالی را نیافته است که «شاهِ مُلک تن و امیر وجود خویش» هم باشد و پادشاهی ملک زمین از آن او است و به پادشاهی حقیقی که امیری و سروری بر نفس خویش است (نفس مطمئنّه) نرسیده است.
به نقل از شرح مثنوی با نگاهی تطبیقی به مبانی عرفان نظری. ناهید عبقریشرح مثنوی معنوی
برای ادامه شرح مثنوی معنوی رجوع کنید : شرح مثنوی معنوی با نگاهی تطبیقی به مبانی عرفان نظری اثر ناهید عبقری. برگزیده کتاب سال ۱۳۹۶
زندگی نامه مولانا ۳
شمس در پی راز و نیازی که با حق تعالی داشت و درخواست همصحبتی از جنس خویش کرده بود، راهی مغرب زمین شده بود؛ زیرا به نقل از افلاکی ، از عالم غیب خطاب آمد که «آن همصحبتی که میطلبی در روم است.»
اینک شمس در پی گمشده خویش به قونیه رسیده بود، هرچند که به روایت افلاکی اوّلین دیدار مولانا و شمس در دمشق بوده است و روزی در میان هنگامه مردم در شهر دمشق، مولانا دست مبارک شمسالدّین را گرفت و فرمود: صرّاف عالم مرا دریاب! تا شمسالدّین از عالم استغراق به خود آمد، مولانا رفته بود. آن زمان مصادف بود با ایّامی که جلالالدّین محمّد برای تحصیل در دمشق ساکن بود.
شمس که به گفته خود وی جمله ولایتها را از پیر خویش شیخ ابوبکر سلّهباف یافته بود، به درجهای از تعالی و کمال رسیده بود که به پیر خود قانع نبود و در طلب اکملی از تبریز به راه افتاده و صحبت تعدادی از اقطاب و اکابر را دریافته بود و در بغداد، با شیخ اوحدالدّین کرمانی دیداری داشته و روش شاهددوستی این شیخ خانقاهدار را نپسندیده و به او گفته بود: از غرض تهی نیستی.در دمشق با محیی الدّین ابنعربی دیدار و صحبت داشته است و در «مقالات» با نام محمّد از وی یاد کرده و او را در متابعت از رسول گرامی(ص) نیافته و از محیی الدّین که عادت به تذکار خطای دیگران داشته است، خطایی دیده و به وی بازگفته و سبب انفعال عظیم شیخ اکبر گردیده است. از دیگر بزرگان معاصر شمس، شیخ شهاب الدّین سهروردی (شیخ مقتول) بود که با وی دیدار و صحبت داشته و مهری از او در دل شمس بوده است؛ امّا معتقد بود، آن شهابالدّین را علمش بر عقلش غالب بود.
زندگی نامه مولانا ۳ و در باب خرقه خود و عظمت آن گفته بود: هر کسی سخن از شیخ خود گوید، ما را رسول علیهالسّلام در خواب خرقه داد. خرقه صحبت، صحبتی را که دی و امروز و فردا نیست. عشق را با دی و امروز و فردا چه کار؟ و اینک شمس که به تعبیر خود وی تا از شهر خویش بیرون آمده، علیرغم همصحبتی با بسیاری از بزرگان کسی را در مقام شیخی نیافته است، در طلب همصحبتی از جنس خویش به قونیه وارد شده و در خان شکرریزان فرود آمده است.
برای خوانش کامل متن زندگی نامه مولانا ۳ ر.ک مثنوی معنوی با نگاهی تطبیقی به مبانی عرفان نظری. ناهید عبقری.
جلسه خوانش مثنوی معنوی
جلسه خوانش مثنوی معنوی با حضور جمعی از ادب دوستان و ادب پژوهان و مولوی شناسان در دفتر انتشارات بانگ نی برگزار گردید:
جلسه خوانش مثنوی معنوی ، با حضور جناب آقای دکتر حداد عادل، سرکار خانم ناهید عبقری، جناب آقای دکتر موید، سرکار خانم مهندس نیک پور(طراح انتشارات)، آقای مهرداد علی زاده شعرباف(ویراستار و مدیر روابط عمومی انتشارات)، سرکار خانم شهابی پور(ویراستار مجموعه)، سرکار خانم اسداله زاده(ویراستار مجموعه) برگزار شد.
در این جلسه که تقریبا ۲ ساعت به درازا کشید ابتدا جناب آقای دکتر حداد عادل از مجموعه انتشارات بانگ نی دیدن فرمودند و ضمن قدردانی از زحمات و پژوهش های سی و اندی ساله سرکار خانم عبقری، نشست صمیمی شعرخوانی با محوریت مثنوی را برگزار کردند.
در جلسه خوانش مثنوی معنوی ، جناب آقای دکتر حداد عادل ابتدا اشعاری از خود را برای کادر مجموعه انتشارات بانگ نی قرائت فرمودند و در ادامه اضافه کردند که شکل گیری این مجموعه عظیم شش دفتر شرح مثنوی مستلزم تلاشی بی وقفه و شبانه روزی در سالیان متمادی است و تمام ادیبان و مولوی پژوهان این تلاش نستوه سرکار خانم عبقری را ارج می نهند.
در ادامه جلسه خوانش مثنوی معنوی ، پس از قرائت چند غزل از دکتر حداد عادل، سرکار خانم عبقری و دیگر کادر فنی پیرامون غزلیات دکتر حداد عادل اظهار نظر کردند.
در ادامه جلسه خوانش مثنوی معنوی ، دو استاد گران سنگ حوزه ادبیات، سرکار خانم ناهید عبقری و جناب آقای دکتر حداد عادل بخش هایی از کتاب مستطاب مثنوی معنوی را قرائت کردند و توضیحات تکمیلی را نیز ضمیمه کردند.
در پایان این جلسه دکتر حداد عادل ضمن گپ و گفتی صمیمانه با دکتر موید و کادر مجموعه انتشاراتی بانگ نی چند جلد از کتابهای شعر و چند جلد از کتابهای تحقیقاتی خود را به سرکار خانم ناهید عبقری(مدیر انتشارات بانگ نی) اهدا کردند.
پایان جلسه خوانش مثنوی معنوی .
مهرداد علیزاده شعرباف. انتشارات بانگ نی
انتخاب کتاب شرح مثنوی به عنوان کتاب سال
در این مراسم کتاب شرح مثنوی معنوی نوشته ناهید عبقری به عنوان کتاب برگزیده در بخش ادبیات شناخته شد.
انتخاب کتاب شرح مثنوی به عنوان کتاب سال .
در این مراسم دکتر یاحقی، رئیس اداره فرهنگ و ارشاد اسلامی و جمعی از ادب دوستان و نویسندگان و محققین در روز افتتاحیه نمایشگاه بین المملی کتاب مشهد برگزار گردید. بانگ نی
زندگی نامه مولانا به قلم ناهید عبقری؛
زندگی نامه مولانا :
بعد از وفات بهاءولد در سن ۸۰ سالگی، مولانای ۲۴ ساله بنا به خواهش مریدان پدر بر جای وی نشست و بساط وعظ بگسترد و رایت شریعت را بر افراشت و یک سال تمام مفتی شریعت بود تا سیّد برهانالدّین محقّق ترمذی بدو پیوست.
این سیّد سالخورده که مراتب سلوک را نزد پدر مولانا در بلخ طی کرده بود، توقّف در علم قال را برای شاگرد مستعدّ خویش که شایستگی عروج به آسمانها را داشت، مناسب نمیدید و وی را ملزم به ادامه تحصیل در شام و حلب نمود، با تأکید فراوان به پرداختن «علم حال» در جوار «علم قال».
دمشق و حلب در عصر مولانا، از مراکز عمده تعلیمات اسلامی به شمار میرفتند. مولانا مدّتی در مدرسه حلاویه حلب که یکی از مراکز عمده حنفیان بود، فقه و علوم مذهبی را به احتمال زیاد نزد کمالالدّین ابنالندیم که فقیه حنفی بود تحصیل کرد و سپس عازم دمشق گردید. در آن ایّام، شیخ اکبر محییالدّین آخرین سالهای عمر را در این شهر میگذراند و چنانکه کمالالدّین حسین خوارزمی در جواهرالاسرار گفته است، در طول اقامت در دمشق، مولانا با ابنعربی و سعدالدّین حَمَوی و اوحدالدّین کرمانی و صدرالدّین قونوی صحبت داشته است. توقّف مولانا در دمشق، ظاهرآ بیش از چهار سال به طول نینجامیده است.
جلالالدّین محمّد بلخی، وقتی در حدود سی و سه سالگی به قونیه بازگشت، مولانای روم و مفتی بزرگ عصر تلقّی میشد.
نمونههایی از لحن پر وقار عالمانه و زاهدانه وی در آن دوره را در «مجالس سبعه» میتوان یافت. کاروان غیب این گوهر بیچون را آلوده چون و چرا نمیپسندید و اقیانوس آرام درون وی را در جوش و خروش میخواست و دست غیرت عشق در کار بود تا آتش در بنیاد غیر زند و مولانای سرگرم درس و بحث را سرمست حقیقت سازد. ناگهان آفتاب عشق و حقیقت شمس پرتوی بر آن جان پاک افکند و چنانش تابناک نمود که چشمها از نور وی خیره گردید و فهمها از ادراک آن عاجز.
آن انسان آسمانی که حضور و ظهورش به یکباره طومار زندگی و احساس مولانا را در هم نوردید و از آن سجّادهنشین باوقار، عاشقی بیقرار را به تصویر کشید، شمس تبریزی بود.
شمس الدّین محمّد بن علی بن ملکداد از مردم تبریز بود. همواره نمد سیاه میپوشید. در هر شهری که وارد میشد مانند بازرگانان در کاروانسراها منزل میکرد و قفل بزرگی بر در حجره میزد چنانکه گویی کالای گرانبهایی در اندرون است حال آنکه حصیرپارهای بیش نبود. روزگار را به ریاضت و جهانگردی میگذرانید و گاه مکتبداری میکرد. در شهر تبریز، پیران طریقت، او را «کامل تبریزی» میخواندند و به جهت سفرهای بسیار به او «شمس پرنده» نیز میگفتند. شمس از مستوران حرم قدس بود. قبل از برخورد با مولانا هیچ آفریده را بر حال او اطّلاعی نبود. زندگی و مرگ این «شمس بیغروب» که از قبول خلق میگریخت و شهرت خود را پنهان میداشت در پرده اسرار فرو پیچیده است.
شمس در تاریخ شنبه ۲۶ جمادیالثانی ۶۴۲ ه .ق / ۲۳ اکتبر ۱۲۴۴ م به قونیه آمد و پس از شانزده ماه در تاریخ ۲۱ شوال ۶۴۳ از آن شهر رفت و دوباره پس از چندی در سال ۶۴۴ به قونیه بازگشت و در سال ۶۴۵ به کلّی ناپدید شد و به افسانهها پیوست؛ امّا آتشی که نگاه سوزان، عمیق و نورانی وی در وجود مولانا بر افروخته بود، هرگز خاموش نشد و آن فقیه عالیقدر که اینک عاشق پاکباختهای شده بود، تمام باقیمانده عمر خویش را با قول و غزل و شعر و ترانه و چنگ و چغانه و در سماع عاشقانه گذراند.
در روز شنبه بیست و ششم جمادی الاَخر سال ۶۴۲ ه / ۲۳ اکتبر ۱۲۴۴ م شمس وارد قونیه شد و در
کاروانسرای «خان برنجفروشان» یا «خان شکرریزان» وارد شد. وی در آن ایّام در مراحل کمال و از نظر سنّی احتمالا شصت ساله بوده است. شمس در سفرها همواره در کاروانسراها اقامت میکرد.
ادامه زندگی نامه مولانا در پست بعدی… به نقل از شرح مثنوی معنوی مقدمه؛ زندگی نامه مولانا .
شرح مثنوی معنوی ۲
- آتش ِ عشقاست کاندر نِی فُتاد / جوششِ عشقاست کاندر مِی فُتاد
بنا به اعتقاد عرفا و گروهی از فلاسفه، عشق در همه موجودات و در کلّ کائنات ساری و جاری است و استدلال آنان بر این امر، تمایل ذاتی و فطری تمام موجودات است برای رسیدن به کمال وجودی خود و معتقدند که محرّک اصلی در کلیّه تحرّکاتی که در عالم هست عشق رسیدن به تکامل است؛ امّا هر موجودی به میزان استعداد خود تحرّک دارد؛ پس سوزی که در نوای نی است از آتش گدازنده عشق و جوشش می نیز به همان سبب است.
اینک بیمناسبت نیست اگر به عشق و مفهوم آن از دیدگاه بعضی از عرفا و حکما بپردازیم و آنچه را که مایه اصلی عرفان و عامل اساسی سیر و سلوک عارفان و جوش و خروش آنان است بررسی نماییم. لطیفهای را که ربّانی و ودیعهای را که الهی است. آتشی را که سوزاننده صفات بشری و گشاینده چشمِ دل سالک به عوالم ملکوتی است.
سهروردی در رساله فی حقیقه العشق: محبّت چون به غایت رسد عشق است و عشق را از عَشَقه گرفتهاند که گیاهی است و در بن درختها پدید میآید. ابتدا ریشهاش را در زمین محکم میکند، سپس سر بر میآورد و به دور درخت میپیچد، آن چنانکه تمامی درخت را میگیرد تا آن را بخشکاند و همچنین است در عالم انسانیّت که خلاصه موجودات است. تا قرن
پنجم هجری صوفیّه بیشتر از محبّت سخن گفتهاند و از آن زمان به بعد «عشق» در آثار منظوم و منثور عارفان راه یافته است. در قرن ششم با ظهور سنایی غزنوی، عشق در آثار عرفانی جایگاه خاصّی یافت و بعد، عطّار و دیگر بزرگان عرفان و تصوّف، بنیانِ آثار خویش را بر پایه عشق نهادند و لطایف بیشمار آفریدند.
از نخستین طلیعه آفرینش آدم تا کنون، انسان با عشق آشنا بوده و هرچه معرفت عمیقتری نسبت به مبدأ هستی یافته این حس در وی عمیقتر گشته، تا آنجا که خود را عاشق و خداوند را معشوق یافته است. هر تعریفی که درباره عشق گفته شود نارسا است؛ زیرا چیزی را میتوان وصف کرد که بر آن احاطه و اشراف تام باشد، حال آنکه عشق به تعبیر عارفان و حکیمان نور وجود است.
پس حقیقتِ عشق، یافتنی و چشیدنی است. فلوطین به دو قوس صعودی و نزولی معتقد است و میگوید: در قوس صعودی باید از آلایشهای دنیوی پاک شد و لطیفه نهانی که از آن عشق خیزد را جان میداند و مطلوب حقیقی وصول به حق است که حاصلِ آن بیخودی از خویش است.
نظریّه سریان عشق در کائنات در یونان باستان نیز وجود داشته است و افلاطون در رساله «مهمانی» میگوید: قلمرو قدرت خدای عشق تنها جان و تن انسان نیست، بلکه سراسر عالم هستی است.
شرح مثنوی معنوی ۲ :
- نِی، حریفِ هر که از یاری بُرید / پردههااَش پردههایِ ما درید
در این بیت نیز به نظر میرسد که مولانا از به کار بردن نی هر دو مفهوم آن را در نظر داشته است، هم نی به عنوانِ ساز و هم نی در معنای تمثیلی آن. در مورد نخستین، نی با بریده شدن از نیستان سوزی دارد و گدازی و این حال هماهنگ است با احوال هر عاشق در هجران معشوق، و پردههایی که مینوازد، سبب دگرگونی و تهییج افزونتر عاشق میشود و راز عشق را بر ملا میکند. در معنای تمثیلی آن نی، اشارهای است به حسامالدّین، انسان کاملی که مولانا به او تعلّق خاطر داشته است و میفرماید: حسامالدّین رفیق و همراه و همدمِ هر کسی است که از یاران دنیوی میبرد و خود را از قید تعلّقات میرهاند. سازی را که از عشق در دل ما نواخت، گامی بود از گامهای نوای دلدادگی و بیقراری، که نغمه این ساز، پردهها و حجابهای درونی ما را با وی به کلّی درید و از بین برد و اتّحادی بین عاشق و معشوق حاصل آمد.
شرح مثنوی معنوی ۲ ادامه:
- همچو نی زهری و تریاقی که دید؟ / همچو نِی، دمساز و مشتاقی که دید؟
انسان کامل در مراتب سیر و سلوک، تمام منازل را طی کرده و از کلیّه آفاتِ راه باخبر است و در مقام یک مرشد کامل، مشتاقان و طالبان را تعلیم میدهد و برای آنکه هر کس حقیقتِ نَفâسِ خویش را بشناسد و مشتاقِ حقیقی از مدّعی لافزن تمیز داده شود، آنان را به اشکال گوناگون میآزماید. ابتلای به دردها، رنجها و مصائب که در اینجا به زهر مانند شده؛ چون برای سالک تلخ و ناخوشایند است. هنگامی که سالک نقش ِ نَفâس را دریافت و لزوم مبارزه با آن را متوجّه شد، این حکیم الهی، وی را درمان میکند و پادزهر که همان امداد الهی است به کمک وی میشتابد؛ بنابراین ولیّ مانند محک عمل میکند و میزانی است برای سنجش حق از باطل. او که خود گرد تعلّقات را از دامنِ دل افشانده است، بیش از هر کسِ دیگری آرزومند و مشتاق همدمی و همنفسی و همصحبتی با کسانی است که خواهان رَشَد و هدایت هستند.
شرح مثنوی معنوی ۲ ؛به نقل از شرح مثنوی با نگاهی تطبیقی به مبانی عرفان نظری. ناهید عبقری
رباعیات مولانا
رباعیات مولانا . شماره ۱
ای در سر زلف تو پریشانیها گفتی ز فراق ما پشیمان گشتی |
واندر لب لعلت شکرافشانیها ای جان چه پشیمان که پشیمانیها |
رباعیات مولانا . شماره ۲
پرورد به ناز و نعمت آن دوست مرا تن خرقه و اندر او دل ما صوفی |
بردوخت مرقع از رگ و پوست مرا عالم همه خانقاه و شیخ اوست مرا |
رباعیات مولانا . شماره ۳
تا از تو جدا شده است آغوش مرا
در جان و دل و دید فراموش نهای |
از گریه کسی ندیده خاموش مرا از بهر خدا مکن فراموش مرا |
رباعیات مولانا . شماره ۴
تا عشق تراست این شکرخائیها کارت همه شب شرابپیمائیها |
هر روز تو گوش دار صفرائیها مکر و دغل و خصومتافزائیها |
رباعیات مولانا . شماره ۵
تا نقش خیال دوست با ماست دلا وانجا که مراد دل برآید ای دل |
ما را همه عمر خود تماشاست دلا یک خار به از هزار خرماست دلا |
رباعیات مولانا . شماره ۶
جز عشق نبود هیچ دمساز مرا جان میدهد از درونه آواز مرا |
نی اول و نی آخر و آغاز مرا کی کاهل راه عشق درباز مرا |
رباعیات مولانا . شماره ۷
زنهار دلا به خود مده ره غم را با ترّه و نانی چو قناعت کردی |
مگزین به جهان صحبت نامحرم را چون تره مسنج سبلت عالم را |
شماره ۸
عاشق همه سال مست و رسوا بادا با هوشیاری غصّۀ هرچیز خوریم |
دیوانه و شوریده و شیدا بادا چون مست شویم هرچه بادا بادا |
شماره ۹
گر بوی نمیبری در این کوی میا آن سوی که سویها از آنسوی آید |
ور جامه نمیکنی در این جوی میا میباش همان سوی و بدین سوی میا |
شماره ۱۰
من تجربه کردم صنم خوشخو را یک روز گره نبست او ابرو را |
سیلاب سیه تیره نکرد آن جو را دارم بیمرگ و زندگانی او را |
شماره ۱۱
یک طرفه عصاست موسی این رمه را
نی سور گذارد او و نی ملحمه را |
یک لقمه کند چو بفکند این همه را هر عقل نکرد فهم این زمزمه را |
به انتخاب ناهید عبقری. مهرداد علیزاده شعرباف.
مولانا شناسی
مولانا شناسی از قلم ناهید عبقری:نامِ نامی او محمّد و لقب آن جناب مستطاب جلال الدّین است. با لقب خداوندگار نیز حضرتش را خطاب میکردهاند و احمد افلاکی در روایتی از بهاءالدّین ولد نقل میکند که «خداوندگار من از نسلی بزرگ است». در ششم ربیعالاوّل سال ۶۰۴ هجری قمری برابر با ۳۰ سپتامبر ۱۲۰۷ در شهر بلخ متولّد شد. این شهر در آن روزگار جزو کشور پهناور ما، ایران بود و اینک شهر بلخ به نام مزار شریف، مرکز استان بلخ و در کشور افغانستان واقع شده است. علّت شهرت وی به رومی و مولانای روم، طول اقامت وی در شهر قونیه بود که اقامتگاه اکثر عمر وی به شمار میرفت و آرامگاه او نیز در همین شهر به کعبهالعشّاق موسوم است.
پدر مولانا، محمّد بن حسین خطیبی است که به بهاءولد معروف شده و او را سلطان العلماء لقب دادهاند. پدر بهاء ولد، حسین بن احمد نیز به روایت افلاکی، خطیبی بزرگ و از افاضل روزگار و علاّمه زمان به شمار میرفت. چنانکه رضیالدّین نیشابوری نزد وی تعلیم دیده بود که خود از عالمان و فقیهان بنام قرن ششم هجری بود. زندگی بهاءالدّین (متولّد ۵۴۶ ق / ۱۱۴۸ م) که مولانای بزرگ نیز نامیده میشد و از متکلّمان الهی بنام بود، مشحون از کرامات است که در رأس آنها این کرامت که لقب سلطانالعلمایی را حضرت محمّد(ص) به او عطا کرده است، جای دارد. نوه او، سلطان ولد، آن را در ابتدانامه چنین روایت کرده است: مفتیان و عالمان بزرگ بلخ در یک شب خواب واحدی میبینند که در آن رؤیا، پیامبر(ص) در خیمهای شاهانه حضور دارد و با ورود بهاءالدّین ولد، رسول گرامی(ص)، وی را در کنار خویش جای میدهد و از همگان میخواهد که بعد از این بهاءالدّین ولد را سلطان عالمان خطاب کنند.
بنابراین محقّقان معتقدند: به استناد اعتماد بر این رؤیای صادقه و اشرافی که بهاءالدّین ولد بر ضمایر آنان داشته و پیشاپیش از آنچه بر آنها گذشته به ایشان خبر داده است، وی با اطمینان خاطر لقب سلطان العلمایی را زیر فتواهای خود میافزوده است.
روایت دیگری وی را از اولاد ابوبکر میداند، این مطلب را نخستین بار سپهسالار سر زبانها انداخته است؛ ولی در معارف سلطانالعلماء و آثار مولانا و در کتیبه عربی مزار سلطانالعلماء و مولانا نیز کوچکترین اشارهای بدین انتساب نیست. همچنین در مقدمه عربی دیوان کبیر (نسخه شماره ۶۷ کتابخانه موزه مولانا) درباره این انتساب اشارهای نرفته است. نتیجه آنکه روایاتی که نسب سلطانالعلماء را به ابوبکر میرساند بعد از زمان سلطان ولد نوشته شده و حقیقتی ندارد.
شاید این روایت ناشی از آن باشد که نام جدّ مادری سلطانالعلماء، ابوبکر بوده است (شمس الائمه ابوبکر محمّد) و این شباهت اسمی با نام ابوبکر نخستین خلیفه راشدین، تخلیط شده باشد. خالصه خاتون، مادر شمس الائمه از فرزندان امام محمّد تقی الجواد نهمین پیشوای شیعیان بوده است و به نوشته افلاکی، سلطانالعلماء پیوسته بدین نسب افتخار میکرده است. همانگونه که از معارف بهاءالدّین ولد میتوان دریافت، وی نه تنها در تصوّف، بلکه در علوم عصر خود تبحّری بهسزا داشته و لقب سلطانالعلماء بر وی برازنده بوده است. علیرغم آراستگی بهاءالدّین ولد به علوم نقلی و فضایل عصر خویش، وی به تألیف و قید معانی در کتاب نپرداخته و تنها اثر موجود از او کتابی است به نام «معارف» که صورت مجالس و مواعظ او به شمار میآید. تأثیر این کتاب و اندیشه او بر فکر و آثار مولانا بسیار بوده است و با مطالعه و بررسی، اشتراک خطوط عمده فکر و مبانی اصلی تصوّف در آثار مولانا و معارف بهاءولد مشخّص میگردد.
ادامهی مولانا شناسی در پُست بعدی…
سیر معنوی با قصّههای مثنوی
ناهید عبقری
سیر معنوی با قصّههای مثنوی عنوان کتابی است که در واقع خلاصه و چکیدهی قصّهها و برخی لطایف و تمثیلات شش دفتر مثنوی است که با دقّت تام در جامعیّت و گزیدهنویسی به نگارش آمده و در آن به نمادسازیها و رمزپردازیها هم توجّه ویژه شده است چون قصّهپردازی نزد عارفان و معلّمان بشریّت هدفی جز انتقال معانی و معارف در قالبی شیرین و به یادماندنی را در پی ندارد. سیر معنوی با قصّههای مثنوی هرچند از ظاهری کوچک و فشرده برخوردار است؛ امّا از آنجایی که تقریبآ در برگیرندهی تمام قصّههای شش دفتر مثنوی به صورتی موجز است، در پرتوِ عظمت و صلابت مثنوی واجد همین ویژگیهاست با مقام و جایگاهی ممتاز که یک روایت علمی جامع، لطیف و به اجمال میتواند از قصّههایی که همه «نقد حال»اند، برخوردار باشد.
اقیانوس بیکران و جاذبِ اندیشههای مولانا زمینهساز جدّ و جهد وقفهناپذیر و سی سالهای شده است که محصول آن را به صورت شرحی جامع و تفصیلی بر مثنوی شریف به رشتهی تحریر آوردهام با عنوان «شرح مثنوی معنوی» که در شش مجلّد است و بالغ بر شش هزار صفحه. کوشیدهام که در آن نکتهای را فرو ننهم و از شرح هیچ یک از معانی و معارفی که در لابهلای قصّهها تداعی شده است، غفلت نَوَرزَم و بنا بر بضاعت، اهتمام ورزیدم تا خوانندهی مشتاق را از ارجاع به منابع و مآخذ عدیده معاف بدارم و آنچه را که ضروری و گاه بیش از حدّ نیاز و در خور فرهیختگان محقّق است، بنگارم؛ بنابراین «شرح مثنوی معنوی» همانند خودِ مثنوی، فراگیر است و در برگیرندهی مخاطبان عام و خاص. هر کس بر این خوان به فراخور حال خویش بهرهای مییابد و ذوقی و حالی. «عاشقان» شیوهی نگارش را عاشقانه مییابند و «صاحبدلان» عارفانه و «طالب علمان» هم عرفان عاشقانهی مولانا را منطبق با قواعد عرفان نظری و پاسخگویِ عقلگرایی.
نگاهی نسبتآ به تفصیل به سیر معنوی با قصّههای مثنوی سبب گِردآوری مجموعهای است شامل شش مجلّد که با عنوان «از عارف قصّهگو بشنو» برای جوانان و نوجوانان فراهم آمده است. هرچند که به امید بهرهمندیِ این گروه خاص که عزیزان و آیندهسازاناند، نگاشته شده است؛ امّا نحوهی نگارش ِ آن، جامعیّت نثر و نظم قصّهها، تقریر دقایق و ظرایف عرفانی یا معانی و معارفی که متناسب با هر حکایت تداعی شدهاند و سیلابوار و آتشفشانگون از چشمههای درون مولانا جوشیدهاند نیز بنا بر ظرفیت قصّهها موجوداند و بر پرباریِ آن میافزایند؛ بنابراین مخاطب آن علاوه بر جوانان و نوجوانان، هر مشتاق صاحبدلی که حقایق دلش را ربوده است، هم هست.
این بود اشارهای گذرا و فهرستوار به ماحصل تلاشی که عمری را شامل شده است. امیدم انتقال اندیشههای اَبَرمردی است که دلهای خلق را علیرغم تکثّر و تنوّعِ دین، مذهب و عقیده تحت لوایِ «ملّت عشق» پیوندی مهرآمیز زده است؛ البتّه شک نیست که در این مهم کمی و کاستیهای فراوانی هست که آرزومندم به دیدهی بزرگی و اغماض بنگرند و شرمندگیام را بپذیرند.
امید که مثنوی پژوهان و فرهیختگانی که در این حوزه صاحب نظراند، مرا از راهنماییهای خویش محروم ندارند.
والسلام؛ ناهید عبقری؛ به نقل از سیر معنوی با قصّههای مثنوی. به قلم ناهید عبقری.
کهنترین و معتبرترین نسخه خطّی مثنوی مولوی
حسام الدّین چلبی و سلطان ولد نوشته شده است
در آذرماه سال هزار و سیصد و هشتاد که برای دومین بار سعادت زیارت مقام شمس و تربت مولانا در قونیه نصیبم شد، موّفق به تهیّه نسخه نفیسی از کهنترین و معتبرترین نسخه خطّی مثنوی مولوی شدم که با چاپ و کاغذی نفیس و جلدی مرغوب از طرف وزارت فرهنگ ترکیه منتشر شده است. این سفر برای زیارت و شرکت در مراسم سماع درویشان بود که همه ساله به مدّت یک هفته از نوزدهم تا بیست و ششم آذرماه برابر با دهم تا شانزدهم دسامبر در شهر قونیه برگزار میشود.
نسخه اصلی این مثنوی بینظیر که تحریر آن در سال ۶۷۷ ه . ق، یعنی پنج سال بعد از وفات مولانا خاتمه یافته است، در موزه مولانا داخل ویترینی در فاصله نزدیکی از تربت پاک وی قرار دارد. در پایان این نسخه، چند سطری به خط نویسنده آن نگاشته شده است.
کهنترین و معتبرترین نسخه خطّی مثنوی مولوی نسخه شماره ۵۱ موزه مولانا در «قونیه» به ابعاد ۲/۳۲×۴۹ سانتیمتر است و جلد بسیار نفیس عصر سلجوقی دارد. کاغذ آن اندکی ضخیم و به رنگ روشن است. چنین بر میآید که این نسخه به دست یکی از مریدان «سلطان ولد» به نام محمّد فرزند عبدالله قونوی با مراقبت و نظارت حسام الدّین چلبی و خود سلطان ولد از روی پیشنویسهایی که در محضر مولانا قرائت و تصحیح شده، نوشته شده است چنانکه در چند جای آن با قلمی ریزتر از متن در بالا و پایین کلمات و حاشیه آنها، کلمات تصحیح شده را افزوده و ابیات ناقص را اضافه کردهاند.
نسخهای که حسام الدّین چلبی نوشت، کهن تربن و معتبرترین نسخه مثنوی معنوی درواقع، برای مولانا قرائت شد و اصلاحاتی در آن صورت گرفت و بعد از آنکه نسخه دیگری از روی آن استنساخ شد، به خاک سپرده شد. بنابراین نسخه اصلی همین است که بعدها به تملّک صاحب عطا فخرالدّین (وزیر سلجوقیان) در آمد و بعد از آن به دست جمال الدّین مبارک رسید و به خانقاه وقف گردید.
بنا به گفته رئیس موزه و کتابخانه مولانا، وزارت فرهنگ ترکیه این کتاب را در دو قطع چاپ و منتشر ساخته است. یکی با قطع بزرگ ۲/۳۲×۴۹ سانتیمتر که همان قطع نسخه اصلی موجود در موزه مولانا است (در ۱۰۰۰ نسخه) و دیگری با قطع کوچکتر ۲۳×۳۳ سانتیمتر (در ۲۰۰۰ نسخه) که تمام نسخههای موجود در وزارت فرهنگ به نمایندگان مجلس و شخصیّتهای بزرگ جهان و ترکیه و چند کتابخانه هدیه شده است و فقط تعداد معدودی در کتابخانه موزه برای عرضه به مشتاقان و ارادتمندان حضرت مولانا موجود بود که سعادت یار شد و نسخهای از این چاپ نفیس در قطع بزرگ آن تهیّه گردید.