غزلیات شمس
ای عاشقان ای عاشقان آمد گه وصل و لقا ای سرخوشان ای سرخوشان آمد طرب دامن کشان آمد شراب آتشین ای دیو غم کنجی نشین ای هفت گردون مست تو ما مهرهای در دست تو ای مطرب شیرین نفس هر لحظه میجنبان جرس ای بانگ نای خوش سمر در بانگ تو طعم شکر بار دگر آغاز کن آن پردهها را ساز کن خاموش کن پرده مدر سغراق خاموشان بخور
|
از آسمان آمد ندا کای ماه رویان الصلا بگرفته ما زنجیر او بگرفته او دامان ما ای جان مرگ اندیش رو ای ساقی باقی درآ ای هست ما از هست تو در صد هزاران مرحبا ای عیش زین نه بر فرس بر جان ما زن ای صبا آید مرا شام و سحر از بانگ تو بوی وفا بر جمله خوبان ناز کن ای آفتاب خوش لقا ستار شو ستار شو خو گیر از حلم خدا (غزلیات شمس)
|
غزلیات شمس . غزلیات شمس از جذاب ترین و ناب ترین غزل های عرصه ادب فارسی غزلیات حضرت مولاناست که به احترام به مرادش شمس تبریزی به نام وی نامیده است. در این سلسله پست ها در این صفجه ناب تربن و برگزیده تربن غزلهای این عارف نامی برای خوانندگان به اشتراک گذاشته میشود در جهت آشنایی بیشتر و بهتر مخاطبان و علاقه مندان و غزل دوستان و ادب دوستان با غزلیات ناب عارفانه-عاشقانه ی این شاعر گران سنگ قرن هفتم هجری.
ادامه غزلیات شمس و منتخبات در پستهای بعدی…
غزلیات شمس به انتخاب ناهید عبقری و مهرداد علیزاده شعرباف
ای عاشقان ای عاشقان آمد گه وصل و لقا… با صدای علی زندوکیلی
غزلیات مولوی
غزل شماره ۱٫
غزلیات مولوی . به انتخاب ناهید عبقری. مهرداد علیزاده شعرباف
ای دل چه اندیشیدهای در عذر آن تقصیرها؟ | زآن سوی او چندان وفا، زین سوی تو چندین جفا | |
زآن سوی او چندان کَرَم، زین سو خلاف و بیش و کم | زآن سوی او چندان نِعَم، زین سوی تو چندین خطا | |
زین سوی تو چندین حسد چندین خیال و ظن بد | زآن سوی او چندان کشش چندان چشش چندان عطا | |
چندین چشش از بهر چه؟ تا جان تلخت خوش شود | چندین کشش از بهر چه؟ تا دررسی در اولیا | |
از بد پشیمان میشوی، الله گویان میشوی | آن دم تو را او میکُشد، تا وارهاند مر تو را | |
از جرم ترسان میشوی، وز چاره پرسان میشوی | آن لحظه ترساننده را با خود نمیبینی چرا؟ | |
گر چشم تو بربست او، چون مهرهای در دست او | گاهی بغلطاند چنین، گاهی ببازد در هوا | |
گاهی نهد در طبع تو، سودای سیم و زر و زن | گاهی نهد در جان تو، نور خیال مصطفیٰ | |
این سو کشان سوی خوشان، وآن سو کشان با ناخوشان | یا بگذرد یا بشکند کِشتی در این گردابها | |
چندان دعا کن در نهان، چندان بنال اندر شبان | کز گنبد هفت آسمان در گوش تو آید صدا | |
بانگ شُعَیب و نالهاش، وآن اشک همچون ژالهاش | چون شد ز حد از آسمان، آمد سحرگاهش ندا | |
: «گر مجرمی، بخشیدمت؛ وز جرم آمرزیدمت | فردوس خواهی، دادمت؛ خامش رها کن این دعا» | |
گفتا: «نه این خواهم نه آن! دیدار حق خواهم عیان | گر هفت بحر آتش شود، من دَررَوَم بهر لقا | |
گر رانده آن منظرم بستست از او چشم ترم | من در جحیم اولیٰترم، جنت نشاید مر مرا | |
جنت مرا بیروی او، هم دوزخست و هم عَدو | من سوختم زین رنگ و بو، کو فَرّ انوار بقا؟» | |
گفتند: «باری کم گِریْ، تا کم نگردد مبصری | که چشم نابینا شود، چون بگذرد از حَدِ بَکا» | |
گفت: «ار دو چشمم عاقبت خواهند دیدن آن صفت | هر جزو من چشمی شود، کی غم خورم من از عمی؟ | |
ور عاقبت این چشم من محروم خواهد ماندن | تا کور گردد آن بصر! کو نیست لایق دوست را | |
اندر جهان هر آدمی باشد فدای یار خود | یار یکی انبان خون، یار یکی شمس ضیا» | |
چون هر کسی درخورد خود، یاری گُزید از نیک و بد | ما را دریغ آید که خود فانی کنیم از بهر لا | |
راوزی یکی همراه شد با بایزید اندر رهی | پس بایزیدش گفت: «چه پیشه گزیدی ای دغا؟» | |
گفتا: «که من خربندهام» پس بایزیدش گفت: «رو!» | یا رب خرش را مرگ ده! تا او شود بنده خدا |