شرح مثنوی معنوی
به عیادت رفتن کر بَرِ همسایه رنجور خویش
مرد ناشنوایی در مییابد که همسایهاش بیمار است و با خود میاندیشد که باید به عیادت و دیدار او رفت؛ امّا کری چون من چگونه بداند که او چه میگوید؟ و به این نتیجه میرسد که با قیاس به نفس نیز میتوان پاسخ او را حدس زد؛ مثلا هنگامی که به او میگویم: احوالت چگونه است؟ او میگوید: خوبم. من در پاسخ به او خواهم گفت: خدای را شکر. و چون میپرسم که چه خوردی؟ او میگوید: شربتی یا آشی. من خواهم گفت: نوش جانت و نیز چون میپرسم که طبیب تو کیست؟ میگوید: فلان طبیب، پاسخ میدهم که من این حکیم را میشناسم طبیب فرخنده و حاجتروایی است.
ناشنوا با این پرسش و پاسخهای قیاسآلود و پندار باطل به عیادت بیمار میرود و از مریض میپرسد: چونی؟ بیمار پاسخ میدهد: از درد مُردَم. مرد ناشنوا میگوید: خدا را شکر. بیمار از این پاسخ غیردوستانه دلتنگ میگردد. سپس ناشنوا میپرسد: چه خوردی؟ بیمار میگوید: زهر. ناشنوا میگوید: نوشت باد و بدین سان ناراحتی بیمار را افزونتر میسازد. بار دیگر ناشنوا میپرسد: طبیب تو کیست؟ بیمار میگوید: عزرائیل و مرد کر میگوید: قدمش مبارک باد. بدین ترتیب ناشنوا با قیاسی باطل آتشی از خشم در جان بیمار میافروزد که دامان وی را نیز در امان نمیدارد.
در این قصّه رمزآمیز که مرد ناشنوا نمادی از «کرباطنی» و گوشی است که حقنیوش نیست، سرّ سخن در نقصان تفکر و تعقّل متعارف انسان است که پر پرواز او در قلمروی ماورای محسوسات و ملموسات نیست؛ بنابراین قیاسی که نشأت گرفته از چنین حسّ دون است، راهی به حریم وحی الهی ندارد.
- آن کری را گفت افزون مایهیی / که: تورا رنجور شد همسایهیی
شخص مبادی آداب و فاضلی به ناشنوایی گفت که همسایهات بیمار شده است.
- گفت با خود کر، که با گوش ِ گران / من چه دریابم ز گفتِ آن جوان؟
کر اندیشید که با گوش سنگین، چگونه میتوانم از سخنان آن جوان چیزی دریابم؟
- خاصه رنجور و ضعیف آواز شد / لیک باید رفت آنجا، نیست بُد
بخصوص اینک که بیمار است و صدای او ضعیف و ناتوان شده؛ امّا چارهای نیست، باید رفت.
- چون ببینم کآن لبش جنبان شود / من قیاسی گیرم آن را هم ز خَود
از حرکت لبهایش میتوانم حدس بزنم و به قیاس دریابم که چه میگوید.
- چون بگویم: چونی ای محنت کشم؟ / او بخواهد گفت: نیکم یا خوشم
وقتی حالش را بپرسم و بگویم که ای دوست بیمار چگونهای؟ او خواهد گفت: خوبم.
- من بگویم: شُکر، چه خوردی اَبا ؟ / او بگوید: شربتی، یا ماشبا
بنابراین میگویم: شکر، سپس میپرسم که چه غذایی خوردهای؟ او حتمآ خواهد گفت: شربت خوردم یا آش ماش.
- من بگویم: صحّه، نوشَت، کیست آن / از طبیبان پیش ِ تو؟ گوید: فلان
من میگویم: عافیت باشد، نوش جانت. پس از آن میپرسم که طبیب تو چه کس است؟ جوان میگوید: فلان طبیب.
- من بگویم: بس مبارک پاست او / چونکه او آمد، شود کارَت نکو
من میگویم: بسیار خوشقدم است، با آمدن او کارت روبراه میشود.
- پایِ او را آزمودستیم ما / هر کجا شد، میشود حاجت روا
ما قدم آن طبیب را تجربه کردهایم، هرجا برود، حاجت را روا میکند.
- این جواباتِ قیاسی راست کرد / پیش ِ آن رنجور شد آن نیک مرد
آن نیکمرد در ذهن خویش پاسخهایی را که بر اساس قیاس و گمان بود آماده کرد و برای عیادت همسایه بیمار رفت.
- گفت: چونی؟ گفت: مُردم، گفت: شکر / شد از این، رنجور پُر آزار و نُکر
مرد ناشنوا گفت: حالت چطور است؟ بیمار گفت: مُردم. مرد ناشنوا گفت: خدا را شکر. مرد بیمار از این حرف غیردوستانه بسیار رنجیده خاطر و ناراحت شد.
- کین چه شکراست؟ او مگر با ما بَداست؟ / کر قیاسی کرد و آن کژ آمدهاست
بیمار اندیشید: که اکنون چه جای شکر است؟ مگر او با من دشمنی دارد؟
مرد ناشنوا بر اساس قیاس سخن گفته بود؛ امّا قیاس وی خطا بود.
- بعد از آن گفتش: چه خوردی؟ گفت: زهر / گفت: نوشَت باد، افزون گشت قهر
مرد ناشنوا گفت: چه غذایی خوردهای؟ بیمار گفت: زهر. مرد ناشنوا گفت: نوشت باد. و با این گفته قهر و رنجش بیمار افزونتر گشت.
- بعد از آن گفت: از طبیبان کیست او / که همی آید به چاره پیش ِ تو؟
بعد از آن مرد ناشنوا گفت: کدام طبیب برای درمان به نزد تو میآید؟
- گفت: عزرائیل میآید، برو / گفت پایش بس مبارک، شاد شو
بیمار از شدّت ناراحتی به او گفت: عزرائیل. ناشنوا گفت: شاد باش که قدم او بس مبارک است.
- کر برون آمد، بگفت او شادمان / شُکر، کش کردم مراعات این زمان
مرد ناشنوا از منزل بیمار بیرون آمد و شادمان بود که خدا را شکر، در چنین حالی به عیادت او رفتم.
🔵 به نقل از شرح مثنوی با نگاهی تطبیقی به مبانی عرفان نظری. ناهید عبقری. شرح مثنوی معنوی