داستان شیر و نخجیران
داستان شیر و نخجیران
بیانِ توکل و ترک جهد گفتنِ نخچیران به شیر
قصّه نخچیران و شیر مأخوذ است از کلیله و دمنه ، این داستان و مانند آن را امثال حیوانات نامند و پارهای از اینگونه امثال را مولانا از کلیله اخذ میکند و این کار غیر از سابقه انس او با این کتاب تا حدّی هم به سبب شهرت و قبولی است که کتاب کلیله در محیط قونیه عصر وی داشته است، چنانکه قانعی طوسی شاعر معاصر وی این کتاب را در همین ایّام حدود ۶۵۸ در قونیه به نظم درآورده و در اندک مدّت ترجمههای ترکی آن نیز در قلمرو آلعثمان انتشار یافته است.
داستان متضمّن این تمثیل است که وحوش مرغزار چون به سبب مجاورت و نزدیکی شیر، عیش خویش را منغّص مییابند، از وی میخواهند تا از آنان دست بردارد و آنها در عوض هر روز از بین خویش شکاری را که طعمه وی باشد به نزد او بفرستند و چون شیر به این پیشنهاد رضایت میدهد بر همین منوال عمل میکنند تا اینکه روزی قرعه فال به نام خرگوش میافتد. وی از یاران میخواهد تا در فرستادن او کمی تأمّل کنند و آنها میپذیرند.
چند ساعت از چاشت شیر میگذرد که خرگوش به سوی شیر میرود و به نزد وی میرسد و چون شیر علّت تأخیر را جویا میشود، پاسخ میدهد که یاران برای چاشت امروز، خرگوش دیگری را انتخاب کردند و به همراهی من به درگاه ملک هدیه نمودند. در راه شیری که نزدیک چاهی بود، آن را به جبر از من ستاند و هرچه گفتم که این چاشت ملک است، التفات نکرد. شیر خشمگین از جای بر آمد و گفت: باید که آن شیر گستاخ را به من بنمایی. خرگوش پیش افتاد و شیر را به سر چاهی برد و گفت: اینجا است و چون من از وی میترسم، اگر ملک مرا در کنار گیرد او را به وی نمایم. شیر او را در بغل گرفت و به درون چاه نگریست. عکس خود و آن خرگوش را در چاه دید و یقین کرد که آنجا شیری هست و خرگوشی را که طعمه او بوده است در کنار دارد. خرگوش را بگذاشت و برای مقابله و مبارزه با خصم موهوم، خویشتن را به چاه افکند.
اصل قصّه در کلیله میگوید: خصم ضعیف را نباید حقیر گرفت؛ چرا که خرگوش خُرد هم ممکن است شیر ژیان را به چاه هلاکت افکند؛ امّا مولانا با آنکه در نقل داستان به صراحت مأخذ آن را نشان میدهد، تمثیل مضمون را مخصوصآ در بیان این نکته به کار میبرد که نباید به فسون و تزویر عالمنمایان و دنیاپرستان زاهدنما از راه به در رفت و نباید اجازه داد که قلب زراندودی، آدمی را مفتون و مغبون ظاهر فریبنده خویش سازد و نباید خیال کژ را مجال آن داد تا انسان را به چاه هلاکت بیندازد.
ادامه داستان شیر و نخجیران :
مولانا قصّه را حکایتِ حالِ مخاطب مغروری مییابد که خرگوش ِ نفس، جانِ او را، که قدر و مرتبه شیران را دارد، به زیرکی و تزویر در چاهِ جاه نگونسار میکند و آن کس که جان وی مانند این شیر به ننگِ اغفالِ خرگوش ِ نفس دچار است از فرط غفلت و غرور گهگاه مانند بعضی از رؤسای عامّه این فریب خوردگی و گمراهی خویش را نمیبیند و در عالمِ پنداری که دارد میخواهد که او را به دین و دانش بستایند و به قول مولانا «فخر دین خواهد که گویندش لقب».
با آنکه خرگوش در قسمتی از داستان مولانا مظهر چارهاندیشی است؛ امّا در کلِّ داستان رمز عقل الهامی و عقل وحیی و مظهر رسول الهی است و به همین مناسبت در پایان قصّه هم وحوش را چنانکه اقتضای ارشاد و تعلیم اوست به مجاهده با نفس که نزد صوفیّه و زهّاد همان جهاد اکبر است ترغیب مینماید.
جزئیّات داستان مولانا که حکایت مثنوی را بر خلاف روایت ساده کلیله از قصّههای ضمنی و حوادث فرعی سرشار میدارد، این فرصت را فراهم میآورد تا در طیِّ حکایت، ضمن سؤال و جوابهای مکرّر بین شیر و نخچیران و خرگوش و نخچیران، مسأله توکل و اجتهاد و مسأله علم و الهام را هم مطرح نماید و دامنه بحث را به جبر و اختیار هم بکشاند و طُرفه آن است که در حکایت مثنوی شیر را خشم و طمع با وجود تکیه و اعتمادی که بر عقل و لزوم سعی و اجتهاد دارد، زبون حکم قضا میسازد و نخچیران هم که توکل و تسلیم را تا حدّ جبر پذیرفتهاند، با تمسّک به عقل و چارهاندیشیهای وی که خود نوعی جهد و سعی و به هر حال در ظاهر امر خلاف توکل است، خصم را به چاه هلاکت میافکنند.
تأمّل و تفکر در این داستان و قصّههای دیگری که مولانا در طیّ دفاتر گوناگون مثنوی میآورد، خواننده مشتاق را به ظرایف و دقایق و اسرار سیر و سلوک و مقامات باطنی آشنا میسازد.
ادامه در پُست بعدی
انتخاب از ناهید عبقری، انتشارات بانگ نی