ادراک حقایق از افلاطون تا مولانا
افلاطون ؛ (متولّد ۴۲۷ پیش از میلاد، یونان)، وی نخستین فیلسوفی بود که بر اصول نفسانی در علوم ماوراءالطبیعه قدم گذارد. او معتقد بود که در ورای این دنیای مادّی، عالم معقول یا عالم غیب وجود دارد که عقل ما میتواند با نردبان معرفت بدانجا ارتقا یابد. نفس ما پیش از پیوستن به بدن در حال معقول میزیسته و با چشم عقل از فیض دیدار اصول و دستورهای هستی برخوردار شده است و پس از تعلّق به بدن، معقولات عالم بالا را یکسره فراموش نکرده بلکه خاطراتی بسیار ضعیف از عالم مثل در او باقی مانده است. اکنون با رؤیت آنچه از مثل بهرهمند است آن خاطرات را به یاد میآورد. حکمت او مبتنی بر عشق، استدلال و اشراق است.
در ادامه ادراک حقایق از افلاطون تا مولانا ؛ فلسفه نوافلاطونی؛ فلسفه افلاطون چند قرن بعد به صورتی دیگر در اسکندریه مصر ظهور تازهای یافت و به جهان اسلامی وارد شد که به نام فلسفه نوافلاطونی خوانده میشود. فلسفه نوافلاطونی خود کاملا شکل تطوّر یافته افکار و آرای افلاطون بود و جنبهای التقاطی داشت و دربردارنده اندیشه اندیشمندان سَلَف بود. این فلسفه با تعلیمات پلوتینوس که عربها او را «افلوطین» یا شیخالیونانی خواندهاند، شکل روشنتری یافت. مؤسّس این مکتب را آمونیوس ساکاس (Ammonius Saccas) از مردم مصر میدانند که در پایان قرن دوم و نیمه اوّل قرن سوم میلادی در اسکندریه مصر میزیست. از احوال و تعلیمات او چندان آگاهی نداریم و کلّیّه فلسفهای که به افلاطونیان اخیر منتسب است و در واقع باید حکمت اشراق و عرفان نامیده شود مربوط است به پلوتین (Plotin) یا افلوطین نامی، از یونانیان مصر فلوتین یا فلوطینس؛ فیلسوف نوافلاطونی رُم در مصر تولّد یافت، وی را بنیانگذار مکتب نوافلاطونی میدانند. موجودات را جمیعآ تراوش و فَیَضانی از مبدأ نخستین و مصدر کلّ میانگارد و غایت وجود را هم بازگشت به سوی همان مبدأ میپندارد. بر اساس آرای او، هبوط روحانی انسان در سیر نزولی است که از مرتبه عقول، افلاک و عناصر میگذرد و در بازگشت در سیر صعودی، از مرتبه جماد، نبات، حیوان و سپس انسان کامل، به روح الهی در عالم وحدت اتّصال مییابد.
در این مکتب اندیشه توافق میان عقاید دینی و فلسفههای روحانی مختلف دیده میشود. او میگوید: خداوند وجود است و اوّلین صادر از او عقل یا معقولات هستند که نخستین مظهر او هستند. از عقل که صادر اوّل است، نفس صادر میشود که در مقایسه با عقل مانند ماه است نسبت به خورشید و نفس از عقل کسب نور مینماید. ذات احدیّت و صادر اوّل عقل یا عالم معقولات و صادر دوم نفس یا روح اقانیم ثلاثهاند و هر یک به قدر مرتبه خود لاهوتی هستند. عقل واسطه میان ذات احدیّت و نفس است و نفس واسطه میان مجردات و محسوسات میباشد.
هرچه در عالم حرکت دارد، دارای نفس است و نفس کلّ در اجسام و ابدان ظهور یافته و هر یک از آنها به قدر استعداد از آن بهره بردهاند و به این طریق نفوس جزئی صورت پذیرفته است؛ امّا جسم که آخرین و ضعیفترین پرتو ذات احدیّت است، صورتی است که درمادّه قرار گرفته است؛ بنابراین عالم جسمانی بین وجود و عدم است، این است که دائم در تغییر و تبدیل میباشد و در حال کون و فساد است. چون روح یا نفس انسان در قوس نزول از عالم ملکوت به عالم ناسوت آمده گرفتار مادّه شده و به آلایشهای این عالم و کاستی و زشتی آلوده گردیده است، برای اینکه خود را از سقوط در جهان ماده برهاند، باید قوس صعودی طی کند تا به مبدأ نخستین که نفس کلّ است، صعود نماید.
طریق راه یافتن به قوس صعودی نخست تزکیه نفس و پاک شدن از اغراض دنیوی و خواهشهای پست و شهوت و غضب است. در این راه مرد سالک باید سه مرحله هنر، عشق و حکمت را بپیماید.
تعالیم ادراک حقایق از افلاطون تا مولانا طیّ رسالاتی که خود وی جهت پیروانش نوشت تقریر شد و بعدها مجموعه آن رسالات توسط یکی از مریدان وی به نام فرفوریوس صوری (۳۰۰-۲۳۳ م) در طیّ نُه دفتر که هر دفتر شامل شش رساله میشود تدوین گردید و به نام نهگانیها (تاسوعات) خوانده شده است و این حکمت بعدها به حکمای مشائی و بعد به فلاسفه اسکولاستیک اروپا رسید.
ادراک حقایق از افلاطون تا مولانا ناهید عبقری ادامه دارد…