غزل۵۷
موضوع: در بیانِ ارتباطِ راه حق با ترک کام.
پرسید کسی که ره کدام است؟ گفتم: کاین راه ترکِ کام است
کسی میپرسید که «راهِ حق» چیست و کدام است؟ گفتم: این راه، راهی است که در آن باید «خواستهها» یا «کام» را فرونهاد.
ای عاشق شاه! دان که راهت در جُستِ رضایِ آن هُمام است
ای عاشق حق! بدان که «راه»، چیزی جز طلبِ رضایتِ پروردگار نیست.
همین معنا در دفتر اول مثنوی:
عاشقم بر قهر وبر لطفش به جد | بوالعجب من عاشقِ این هر دو ضد |
شاه: تعبیری عرفانی برای شاهِ هستی، پروردگار.
رضا: فرونهادن رضایِ نَفْس و پذیرفتن رضایِ حق. نزد عارفان رفعِ کراهت و تحمّل مرارت احکامِ قضا و قَدَر است که مرتبۀ آن بعد از مقامِ توکل جای دارد.
هُمام: مهتر، سرور، بزرگ، تعبیری عرفانی برای پروردگار.
چون کام و مُرادِ دوست جویی پس جُستِ مُرادِ خود حرام است
هنگامی که واقعاً در پیِ حصولِ رضایت او هستی؛ یعنی «کام» و «مُرادِ» حق را میطلبی؛ پسراهی جز آن نیست که از کام و مُرادِ خود بگذری؛ زیرا جُستن مُراد تو، نامرادی اوست و برای تو، «حرام» محسوب میشود.
کلام علی(ع): «عَرَفْتُ اللّٰه بِفَسْخِ الْعَزایِمِ و نَقْضِ الْهِمَمِ»: خدای سبحانه و تعالی را به گُسستن ارادهها و گشودن گرههای سخت و در هم شکستن همّتهای استوار شناختم: احادیث مثنوی، ص ۵۲٫
شد جملۀ روح، عشقِ محبوب کاین عشق، صوامعِ کِرام است
در شرایطی که «عشقِ حق»، بر «روحِ» تو غلبه و سیطرۀ تام یابد، در واقع، جانت عبادتگاهِ این «عشق»میشود و چنین حالتی جز برای بزرگانی که از «انانیّت» به کلّی گذشتهاند، رُخ نمیدهد.
صوامع: جمع صومعه: عبادتگاه ترسایان، توسّعاً عبادتگاه مسلمانان و یا مطلقِ عبادتگاه.
کِرام: جمع کریم. بزرگواران. مردان بزرگ.
کم از سرِ کوه نیست عشقش ما را سرِ کوه این تمام است
هنگامی که به بلندای مرتفعترین کوه میرسی، میدانی که همۀ قلهها را فتح کردهای و قلّۀ دیگری نمانده و فقط در همان حیطه میتوانی به جست و جو بپردازی، آیا «عشقِ حق»، بلندترین «قلّه» در سیر و سلوک نیست؟! برای ما پایان جست و جو و آغاز دلدادگی همیشگی است.
غاری که در اوست یار، عشق است جان را ز جمالِ او نظام است
«عشق»، نزدیکترین و صمیمیترین حالت روحی به ماست، مانندِ «یار غار» که «جانِ» ما از دیدارِ «جمالِ» او قرار مییابد.
نظام: واسطۀ نظم و آراستگی، آنچه امر بدان قائم باشد و مایۀ آن، سامان.
هر چِت که صفا دهد، صواب است تعیین به نمیکنم کدام است
هر چیزی که «دل و جانِ» تو را « صفا» میدهد؛ یعنی از آلایش عالمِ مادّه و قیود آن میرهاند، خوب است. من برای تو تعیین نمیکنم که چه بکن هر چه مایلی انجام بده؛ ولی بدان که باید پالایش یابی.
خامُش کن و پیرِ عشق را باش کاندر دو جهان تو را امام است
بهتر است سکوت کنی و تمرکز و توجهات به «عشق» باشد؛ زیرا او «هادی» و راهنمایِ تو در هر دو جهان است.